ما محکومیم به متحد شدن: مسئله‌ی مسکن و دست‌های خالیِ ما کارگران

خوشحالم بالاخره انتظار شش ماهه به پایان رسید. اتفاقی که باید می‌افتاد افتاد. باید پاشم.

باید خونه‌م رو تحویل بدم. هییییی، خونه‌ی مردمِ و من هنوز دارم می‌گم خونه‌م. اعتراف می‌کنم در شش ماهه‌ی دومِ قراردادْ با لکنت کلمه‌ی خونه‌م رو بر زبون میارم، چون خطر بلند شدن رو نزدیک‌تر حس می‌کنم. از ابتدای شش ماهه‌ی دوم انتظار و استرس میاد سراغم. یعنی امسال هم باید بلند شم؟ برام شکلِ بازی شده، با خودم شرط‌هایی می‌بندم سر این که امسال مجبورم بلند شم یا نه…یا این که این یکی صاحب‌خونه انسانیت حالیش می‌شه و شرایط رو درک می‌کنه و تورم هم به اون فشار آورده و مبلغ منطقی پیشنهاد می‌ده و می‌گه درکت می‌کنم و بمون و منم می‌مونم.

مبلغی که پیشنهاد داد حاوی بی‌انصافی عجیبی بود. باید خیلی فکرا پیش خودت کرده باشی که بیای به یه کارگر بگی ۵۵ میلیون به رهنت اضافه کن!
نمی‌دونم منو چی فرض کرده. یادم میاد پارسال که قرارداد بستیم تا حدودی از شرایطم گفتم. از شرایط حقوقیم و این‌که از شهرستان اومدم و این حرفا …..اونم کلی ادای آدمای خوب رو درآورد و تحسینم کرد، که آفرین دخترم، من به وجد میام جوونای سخت‌کوشی مثل شماها رو می‌بینم. الان درک دقیق‌تری از جملش و کلمه‌ی سخت‌کوشی که گفت دارم.

من اگه کل طول سال هم هیچی نخورم و قسط‌هام رو هم ندم و در کل یک جا فریزم کنن ۵۰ میلیون می‌تونم پس‌انداز کنم؟ بعد تو برگشتی به من می‌گی ۵۵ میلیووووووووون؟؟؟

بدون یک لحظه فکر کردن، پشت گوشی گفتم پا می‌شم. در این مواقع خشم طبقاتیم فوران می‌کنه و خانمان‌سوز می‌شه، البته این خانمان‌سوز بودن نظر خودمه و قطعا بابت قطع کردن گوشی بدون خداحافظیْ منو یه جوونِ بی‌ادب شهرستانی خطاب می‌کنه. گوشی رو که قطع کردم عینِ تو فیلما خیلی آروم برگشتم، وسایل رو نگاه کردم. گلدونا رو نگاه کردم، مبل‌ها رو نگاه کردم، کتابخونه رو نگاه کردم. داشتم بهشون اعلام می‌کردم که آره، باید از اینجا بریم. میز کار از بس از این خونه به اون خونه رفته لبه‌هاش همه پریدن. گلدونا مخالف سرسخت این جابجایی‌های مدامن. جای جدید که می‌ریم یک ماه طول می‌کشه تا با من آشتی کنن.

می‌شینم و به خودم می‌گم: ببین هیچ راهی نداری که اینا رو هی اینور و اونور نکنی.

عادت هر سالمه که یه نیم ساعتی به تمامی راه‌های ممکن و بعضا غیرممکن برای عدم جابجایی در اون سال فکر کنم و معمولا هم به نتیجه نمی‌رسم. راه‌های زیادی اعم از: قرض، وام و حتی ازدواج صوری با دوستم و گرفتن وام ازدواج. هر کدوم به دلایل مشخص و نامشخصی رد می‌شن.
ظرفیت گرفتن وامم دیگه پُره. هر چی بوده و نبوده رو گرفتم و می‌تونم ادعا کنم که در این حوزه یک متخصصم.
ازدواج صوری با دوستم رو دوس ندارم توضیح بدم، البته توضیحشم سخته.
۵۵ میلیوون قرض. بعد چطوری باید بدمش؟؟؟؟خب نه، رده.

به جز این سه راه معمول، هر سال یه دو تا هم بامبول دولت هوا می‌کنه که بررسیشون کردم که به درد خودشون می‌خورد.
پارسال حق مسکن کارگری ۳۰۰ بودش ولی خونه‌ها نسبت به سال‌های قبل افزایش ۱۰۰ برابری داشتن. هیچ کس هم ککش نمی‌گزه.

بی‌سرپناهی حس بدیه. این چند سال معنی دقیق کلمه‌ی خانه‌به‌دوش رو فهمیدم. پیش خودم فکر می‌کنم زنِ بندرعباسی که خواستن خونشو ازش بگیرن حق داشت خودشو آتیش بزنه. داشتن یه سقف رو ازش می‌گرفتن و داشتنِ یه سقف چیز کمی نیست.

دیگه از این همه ضرب و تقسیم و منها کردن و دو دو تا چهارتا کردن بدم میاد. از بس تو این زندگی چرتکه انداختم که جایی کم نیارم دیگه خسته شدم.

از صاحب‌خونه یه مهلت گرفتم برا تخلیه و آواره‌ی این املاک و اون املاک شدم. تو مسیر به نیازهای مازلویی (خوراک، پوشاک، مسکن) فکر می‌کردم و با خودم تکرارشون می‌کردم. همین حداقلی که از ما کارگرا داره دریغ می‌شه و تامینشون یه آرزو شده برامون.

تو همین منطقه هر جا می‌رفتم می‌گفتم ۹۰ رهن کامل، طرف خندش می‌گرفت. یه دو منطقه رفتم پایین‌تر دیدم فایده نداره، با این پول خونه‌هایی که بهت معرفی می‌شه دیگه خونه نبود. قبلا ۹۰ میلیون خیییییلی پول بود. یه زمانی ما به هم می‌گفتیم اگه ۱۰۰ میلیون بهت بدن چیکارش می‌کنی؟ الان من فقط ۱۰ میلیون با اون شرایط آرمانی فاصله دارم ولی انگار هیچی ندارم. سال‌های نه چندان دور با ۱۰۰ میلیون خونه می‌خریدی.

طبق آمار ۷ میلیون و ۷۰۰ هزار خانواده تو ایران اجاره‌نشین‌ان که یحتمل خیلیاشون خانواده‌های کارگری‌ان.
احتمالا توی این شرایط اقتصادی به بعضی از اون ۷ میلیون و ۶۹۹ هزار خانواده چنین جاهایی رو نشون می‌دن. خانواده‌هایی که ناچار در همین فضاهای چند متری باید تحمل کنن. خانواده‌هایی که آرزوی خونه‌دار شدن رو باید به گور ببرن. خانواده‌هایی که همینطوووور باید به حاشیه برن.

امسال هم باید کل دار و ندارم رو بدم بره رهن، یه چیزی هم قرض کنم بذارم روش که بتونم یه سقف اجاره کنم که بشه توش نفس کشید. عصبانی‌ام. الان ۴ ساله که یک قرون از عیدی آخر سالم رو نتونستم حتی یه شال برا عیدم بگیرم. عصبانی‌ام از این‌ همه تلاش برا سر پا موندن. این حقوق فقط به اسم منه، به کام صاحب‌خونه و بازار و بانکه.

پنجره‌ی خونه‌ی مردم رو باز می‌کنم. به چشم‌اندازی که بهش عادت کردم نگاه می‌کنم. به ساختمان‌های چندین طبقه. احتمال یک در هزاره که دوباره این شهر رو از این پنجره نگاه کنم. خدا می‌دونه ماه بعد منظره‌ی روبه‌روی من از پنجره‌ی خونه‌ی جدید چی باشه. هنوز بعد از ۷ سال عادت نکردم که به خونه‌های مردم و چشم‌اندازشون دل نبندم. خودشون می‌گن ۳ هزار خونه‌ی خالی هست تو این شهر خراب شده که از سال ۵۳ تا الان می‌خوان مالیات رو خونه‌های خالی ببندن.

یه جوریه. یه جور ناجوریه. آخه ما چقد باید کار کنیم و زحمت بکشیم که بتونیم یه خونه رو ۳ سال توش بمونیم. من خیلی چیز زیادی نمی‌خوام. می‌خوام بتونم ۲ یا ۳ سال یه جا ساکن باشم.
یکی بیاد بگه تا کجا؟ چقد؟
یکی بیاد بگه این دلال‌هایی که می‌گن کجان؟ این مالیات بر خونه‌های خالی چه بازی کثیفیه دیگه؟
یکی بیاد بگه سهم منِ کارگر از این ایرانی که می‌گین ایرانی آباد برای هر ایرانی کجاس دقیقا؟ نشونم بدینش. حقوق شهروندی و کوفت و زهرماری که می‌گین چیه؟
انسانیت و حقوق انسانی که ازش دم می‌زنید کجاها کاربرد داره؟

من و هم طبقه‌ای‌هام فقط داریم کار می‌کنیم، کار می‌کنیم، کار می‌کنیم. خیلی‌هامون تو خونه‌های استیجاری استراحت می‌کنیم که باز فردا بتونیم کار کنیم. خیلی از کارگرا با زن و بچه یه خونه از خودشون نمی‌تونن داشته باشن، باید هر سال از این خونه به اون خونه برن، بعد طرفْ ۲۰۰ واحد با هم رو می‌ذاره برا فروش. سهم هر ایرانی این‌جوریه؟

مغز من که سوت می‌کشه اینا رو می‌خونم، نمی‌دونم اون ۷ میلیون و ۶۹۹ هزار خانواده‌ی دیگه چه حالی می‌شن. این صاحب‌خونه‌ی من که اصلا خدا و پیغمبر نمی‌شناسه، اونوقت یه عده راه می‌افتن که از این آخوندها و اسلامشونه که ما بدبختیم و توی فلاکت زندگی می‌کنیم. محض اطلاع می‌گم اینا خدا و پیغمبرشون سوده، سود!

آدم می‌خواد مغزش منفجر بشه وقتی می‌شنوی یه سری می‌گن خب طرف کار کرده، تلاش کرده، زرنگ بوده و حقش بوده.
چرا ما نمی‌رسیم؟ چرا؟
ما کارگرا دیگه پدرِ تلاش و کار رو درآوردیم. چرا خیلی‌هامون نمی‌تونیم یه سقف از خودمون داشته باشیم؟ چرا؟

فقط یه چیز رو می‌دونم. باید پاشیم.
ما کارگرا محکومیم به متحد شدن

جستارهای وابسته