کارگری‌نویسی: همبستگی و پیوستگی در راه مبارزه‌ی طبقاتی

ما در جامعه‌ای طبقاتی زندگی می‌کنیم و این موضوع آن‌قدر بدیهی است که انگار یک امر طبیعی است و از شدت این‌ بدیهی و طبیعی‌ به‌نظر آمدن، به فراموشی سپرده می‌شود. جامعه‌ی طبقاتیِ فعلی برخلاف جامعه‌ی طبقاتیِ قبلی که بر اساس ارباب و رعیت بود، بر پایه‌های سرمایه‌دار و کارگر بنا شده است. یعنی اگر در جامعه‌ی قبلی رعیت به زمینِ ارباب بسته بود و با کار خود در زمین برای اربابْ اسبابِ معاش و تجمل و ... تهیه می‌کرد، الان کارگران در قبال مزدی برای نیروی کارشان، که آن را در بازار به سرمایه‌دارِ صاحبِ ابزار و اَدوات تولید فروخته‌اند، استثمار می‌شوند. مصرف نیروی کار آن‌ها در محیط‌های کار و تولید، برای سرمایه‌دار ارزشی بیش‌تر از آن‌که برای خرید…

رقص و آوازِ طبقاتی

تو مسیر دوباره به آل‌کثیر فکر کردم. به اون بدن لاغر و نحیفش. به بچه‌های امشب که همشون یه رضای درون دارن که فشار زندگی رو گُردشه، که توی خطر تعدیل و اخراجِ، که از کله‌ی صبح تا بوق سگ باید کار کنه، که قرارداش رو تمدید نمی‌کنن، که مادرش مریضِ، که خواهرش جهاز می‌خواد ...

مبارزه‌ی طبقه‌ی کارگر در مقابل اعتراضات اقتصادی طبقات دیگر

چه چیز نارضایتی و مبارزه‌ی طبقه‌ی کارگر از اوضاع کنونی را از نارضایتی بازاریان و سرمایه‌دارانِ خرد و کلان متمایز می‌کند؟ برای پاسخ به این پرسش، باید ابتدا پرسشی دیگر را مطرح کرد. چه عواملی سرنوشت کارگران در نقاط گوناگون کشور، از مجتمع‌های صنعتی بزرگی چون هفت‌تپه، فولاد اهواز، هپکو و آذراب تا کارگاه‌های کوچکی که کارگران با صاحبان وسایل تولید ستیز روزمره‌ای بر سر حداقل‌های قانونی دارند، با وجود تمام تمایزی که با هم دارند، به هم پیوند می‌دهد؟

کنسرو فلسفه: یادداشتی بر نمایش‌نامه «از نیمه راه یک صحنه» از میگوئله ارتگا آلوارز

«از نیمه راه یک صحنه» نمایش‌نامه است و داستانش از خلال گفتگوی میان دو شخصیت می‌گذرد؛ یکی نماینده و دیگری کارمند. اساس نوشته را هم آنها راه می‌برند. گفتگویی است سرنوشت ساز، در یک سالن کنفرانس که آن دو را در مقابل هم قرار داده است. میان آن که میرَنده است و متعلق به گذشته و آن که پوینده است و سازنده‌ی آینده.

فصل مشترک سرگذشت‌های متفاوت ما یک چیز است: کارگر شدن، کارگر بودن

شاید شما هم نام روستای «ایستا» را شنیده باشید. روستایی در منطقه‌ی طالقان کرج. می‌گویند مردمان این روستا زمانی که داشتند شناسنامه می‌دادند، درهای روستای خود را بستند و شناسنامه نگرفتند. پس از آن به‌طور خود‌خواسته خود را از برق، آموزش، بهداشت و ... هم محروم کردند. سعی کردند با همان کشاورزی و پرورش اسب روزگار بگذرانند و امروز هم کمتر از ایستا خارج می‌شوند، آن هم برای خرید مایحتاج ضروری از قبیل آهن برای نعل اسب‌های‌شان.

داستان درجه دو - اورهان کمال

كشتی مسافرتی اوسكودار آماده‌ی حركت شده بود و عمَر و پدرش هم سوار این كشتی بزرگ شده بودند. اوسكودار مسافران جزیره‌های هم‌جوار را به یكدیگر و نیز شهر بزرگ جابه‌جا می‌كرد.

داستان اول از همه نان - اورهان کمال

دیگر دیر شده است. آی‌تن زیر نور بی‌جان چراغی که از سقف اتاق آویزان بود مشغول خواندن آگهی‌های هفتگی روزنامه بود. در ضمیمه‌ی روزنامه جهت اطلاع مشتریان، سیاهه‌ای از کالاهای جدید چاپ شده بود.