چرا کارگران با کار 12 ساعته در شبانهروز و حتی داشتن کار دوم، هر سال باز هم شکاف میان هزینهها و درآمدشان بیشتر میشود؟ در حالی که کارخانهدار هر سال زمینهای اطراف را به کارخانه ضمیمه میکند و دستگاههای جدیدی در آن نصب میکند. کارخانهدار علاوه بر گسترش کارخانهی خود به تجارت نیز وارد میشود و همچنین در شاخههای تولیدی دیگر نیز سرمایهگذاری میکند. این اختلاف از چه ناشی میشود که کارگران از حاصل کار و زحمت خود ثروتی نصیبشان نمیشود؟ در حالی که، سرمایهدار بدون کار و زحمت هر سال بر ثروتش افزوده میشود و خود و خانوادهاش در تفریحات وصفناشدنی غرق شدهاند.
«اتحاد» معمولاً همراه با کلمات دیگری چون «انسجام»، «همدلی» و «یکپارچگی» میآید و جزء برجستگیهای عمل انسانی قلمداد میشود. بهگونهای که کمتر جریان فکریای را میبینیم که در ستایشِ اتحاد سخن نگفته باشد. خود این موضوع باعث شده که تا حدی اتحاد، به عنوانِ امری پسندیده، بدیهی قلمداد شود و نیاز به بررسی دقیقتری در مورد آن حس نشود. اولین چیزی که ما را در این زمینه مشکوک میکند، همین گستردگیِ استفاده از مفهوم «اتحاد» است. اما آیا بدون بررسی دقیقتر و حساسیتهای طبقاتی لازم میتوان مهر تأیید بر آن زد و بیچون و چرا بر مثبت بودن آن تأکید کرد؟ کارگران برای تأمین منافعشان به کدام اتحاد نیاز دارند: اتحاد طبقاتی یا اتحاد سراسری؟
امروزه مدام میشنویم که «مدیریت غلط و ناکارآمد و غیرعلمی باعث تمام بدبختیهای ما است.» این صحبت را از زبان بسیاری آدمها شنیدهایم. از تلویزیون و رادیو و رسانههای رسمی و غیررسمی گرفته تا سخنرانیها و تحلیلها و بیانیههای مختلف و اظهاراتِ کارشناسی و غیرکارشناسی در سمینارها تا دورهمیهای خانوادگی. گویا بر سر این موضوع اجماعی صورت گرفته که همه چیز زیر سرِ مدیریت است. البته بیشتر اوقات برای کلمهی مدیریت یک پسوند یا پیشوندی انتخاب میشود، مثل مدیریت جهادی، مدیریت انقلابی، مدیریت علمی، مدیریت تخصصی، مدیریت کارآمد، مدیریت صحیح، مدیریت مذهبی و... . هر گروه یا جریان سیاسی با توجه به علایق صفتی به مدیریت اضافه میکند، اما مدیریت همچنان نقش مرکزی و اصلی را بازی میکند.
برخلاف تصویری که در رسانهها از مقولهی حاشیهنشینی منتشر میشود، میبینیم که ساکنان این حاشیهها نه نیازمندانی بیچیز و مستمندانی در انتظار معجزهی مسئولین و خیرین، بلکه تولیدکنندگان ثروتی هستند که از محصول رنج و کار خود بیبهرهاند. اما برخلاف تصویری که نشان داده میشود، در اینجا آن چه وجود دارد، تلاش و تکاپو برای بازپسگیری هرچه بیشتر دسترنجی است که از سوی سرمایه غارت میشود.
اختلاف طبقاتی بیداد میکند. اختلاف طبقاتی ناشی از وجود دو طبقهی اجتماعیِ کارگر و سرمایهدار. طبقهی کارگر متشکل از میلیونها کارگر ـ مثلا در ایران حدود چهل تا پنجاه میلیون ـ و طبقهی سرمایهدار متشکل از چند صد سرمایهدارِ کنترلکننده. رفتار متحدانه برای هر طبقه ضروری است. طبقهی سرمایهدار برای حفظ وضعیت موجود متحد است و متحدانه برخورد میکند؛ طبقهی کارگر نیز برای شکست این وضعیت نیاز دارد متحدانه برخورد کند و با هم هماهنگ باشد. هر طبقه از اجتماع، سندیکایش را میسازد.
شبکه خبری تلویزیونی سیانان گزارش داد: مجموع دارایی و تمکن 26 فرد ثروتمند تراز اول جهان به یک تریلیون و 400 میلیون دلار رسید، ثروتی که برابر با دارایی سه میلیارد و 800 میلیون نفر دیگر بر روی کرهی زمین است. یعنی چیزی بیش از نیمی از کل جمعیت جهان!
در مقابلِ «عدالت اجتماعی» هیچکس نمیتواند موضعِ بیطرف یا خنثی داشته باشد. عدالت اجتماعی اشاره به تضاد بنیادین اجتماعی دارد که یا طرف جبههی کار قرار داری یا در جبههی سرمایه گام برمیداری. هر نیرویی که فراتر از این تضادِ بنیادین سعی در گلآلود کردن فضا داشته باشد، بیشک در جهت حفظ نظام حاکم تلاش کرده و خواسته یا ناخواسته در جبههی سرمایه قرار میگیرد.
کارگر اگر باشی، روزی 12 ساعت، هفتهای شش روز، به مدت سی سال، به عبارتی نیمی از زندگی خود را در محل کار میگذرانی. نیمی از عمر مفیدت در میان خاک و روغن و سنگ و فولاد میگذرد. نه بزرگ شدن فرزندانات را میبینی و نه پیر شدن اعضای خانوادهات را. بیش از آن که فرزندت را ببینی و گوش به سخنان خانوادهات بسپاری، با غرش گوشخراش و چهرهی دوداندود ماشینآلات فولادی سروکار داری. در مقابل چه بهدست میآوری؟
در اطراف شهر یزد، کودک زبالهگردی که در حال جمعآوری مواد بازیافتنی از میان زبالهها بود، مورد حملهی سگهای وحشی قرار گرفته و جسدش در حالی پیدا شد که بخشی از بدنش را سگها خورده بودند. باری، کودک هشت ساله، زاده شده در یک خانوادهی فرودست بلوچ، که حتماً برای غلبه بر رنجها و گرسنگی و ... و برای برداشتن باری از دوش خانواده به کاری که میشده انجام بدهد، یعنی جمعآوری مواد قابل بازیافت از میان زبالهها، روکرده بوده است، چنین به پایان زندگیاش میرسد.
ما در جامعهای طبقاتی زندگی میکنیم و این موضوع آنقدر بدیهی است که انگار یک امر طبیعی است و از شدت این بدیهی و طبیعی بهنظر آمدن، به فراموشی سپرده میشود. جامعهی طبقاتیِ فعلی برخلاف جامعهی طبقاتیِ قبلی که بر اساس ارباب و رعیت بود، بر پایههای سرمایهدار و کارگر بنا شده است. یعنی اگر در جامعهی قبلی رعیت به زمینِ ارباب بسته بود و با کار خود در زمین برای اربابْ اسبابِ معاش و تجمل و ... تهیه میکرد، الان کارگران در قبال مزدی برای نیروی کارشان، که آن را در بازار به سرمایهدارِ صاحبِ ابزار و اَدوات تولید فروختهاند، استثمار میشوند. مصرف نیروی کار آنها در محیطهای کار و تولید، برای سرمایهدار ارزشی بیشتر از آنکه برای خرید…