میانههای بهمن است، بازهم بیخوابی به سراغم آمده. هوس قدم زدن و سیگار کشیدن به سرم میزند. از چهارراه که میگذرم صدای لهجهی آشنای پسرک جوانی، تازه پشت لب سبز شده با کلاهی بافتنی و کاپشنی نازک که دستهایش را زیر بغل زده و زیر نور چراغ زنبوری گاریاش کز کرده، توجهام را جلب میکند.
من معلم یکی از مناطق حاشیهای تهران هستم و طی این دو سال تعداد بالایی از دانشآموزان من ترک تحصیل کردهاند. موضوع دردآوری که هر چند وقت یکبار با تذکر معاون آموزشی که «غیبت فلان دانشآموز را دیگر اعلام نکنید!» تثبیت میشود. لیستهایی که هنوز کمی بیش از یک ماه از شروع تحصیل نگذشته و چندین ترک تحصیلی دارد و چند غایب مستمر که کاندیداهای ترک تحصیلی بعدی هستند. این تجربه که در زمانِ آموزشِ حضوری هم وجود داشت، در شرایط آنلاین به شدت تشدید شده است. کاش آمار دقیقتری از این موضوع در دست بود؛ اما من با پرسوجو از کادر مدرسه هم نتوانستم آمار چندان دقیقتری به دست آورم.
در اطراف شهر یزد، کودک زبالهگردی که در حال جمعآوری مواد بازیافتنی از میان زبالهها بود، مورد حملهی سگهای وحشی قرار گرفته و جسدش در حالی پیدا شد که بخشی از بدنش را سگها خورده بودند. باری، کودک هشت ساله، زاده شده در یک خانوادهی فرودست بلوچ، که حتماً برای غلبه بر رنجها و گرسنگی و ... و برای برداشتن باری از دوش خانواده به کاری که میشده انجام بدهد، یعنی جمعآوری مواد قابل بازیافت از میان زبالهها، روکرده بوده است، چنین به پایان زندگیاش میرسد.
فیلم کودک و استثمار ساختهی محمدرضا اصلانی در فاصلهی سالهای 58 تا 61 به سفارش کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان ساخته شد. این فیلم پس از اشارهای گذرا به شرایط بینالمللیای که توسعهی سرمایهداری در کشورهای پیرامونی را موجب میشود، کار، زندگی و دیگر وجوه زندگی کودکان کارگر را به تصویر میکشد.