شعری بخوان که زمزمهگر خوانند هر جا ستمکشانِ جهان با هم معدنچیان کنارِ پرستاران رانندگان و کارگران با هم با ما بخوان که زمزمه اندازیم بر پینهی لبانِ کشاورزان نجوا کنند در شبِ بارانداز انباردارهای جوان با هم
چند شعر کوتاه از فخرالدین احمدی سوادکوهی «سالهاست که کارگر معدن است روز هیچ به چشماش نمیآید گرگ و میش هر روز درست سوت ِ پایان کار پدرم آفریقا میشود که از مستعمره برگشته است»