ادثهی معدنجو طبس بدون شک جزو حوادث فرایندی محسوب میشود که قربانیانش کارگران بودند. دلیل این که چرا کارفرما برای پیشگیری از این حادثه که فرایندی بوده و سرمایههای ثابتش را مورد تهدید قرار میداده، هزینهای نکرده است به این برمیگردد که عموماً در معادن بر خلاف صنایع نفت، گاز و پتروشیمی، تجهیزات گران قیمتی به کار نمیرود که صاحبان سرمایه نگران از دست رفتن آنها باشند.
انفجار معدن ذغالسنگ طبس بر اثر شرایط ناایمن در 31 شهریور 1403، موجب قتل 52 کارگر شریف این معدن و مصدومیت 15 تن دیگر از آنان شد. فاجعه به قدری هولناک بود که فوراً به تیتر اول همه خبرگزاریهای داخلی و خارجی فارسیزبان تبدیل شد. جریانات سیاسی برآمده از مناسبات سرمایهداریِ موجود نیز فرصت را غنیمت شمرده و با عجله، ماهیگیری در دریای خون معدنچیان را شروع کردند؛ تا هر یک به نوعی مانع از تبلور ریشه و ذات این فاجعه و مناسباتی که آن را تدارک دیده، شوند.
در روزهای آخر فروردین ۱۴۰۳ یک کارگر ۳۰،۳۵ تا ۵۰ ساله که نام او را نمیدانیم، مجرد یا متاهل با سه فرزند، اهل میناب یا ایلام یا شهری دیگر، به علت سانحه، لیز خوردن یا بدحال شدن یا سکته کردن در محیط کار، جابهجا یا پس از انتقال به بهداری درگذشت. این خبر "دقیق" حاصل جمعبندی صحبتهای چهل نفر نیروی کاری است که در روز حادثهی منجر به فوت این کارگر در محیط کار حضور داشتهاند و خبر مرگ وی را در همان روز شنیدهاند. هیچ یک از آنها نام کارگر درگذشته را نمیدانستند
در ماههایی که گذشت دو سانحهی ریزش معدن در طزره و سقوط جرثقیل در یکی از کارگاههای ساخت مترو، مسئلهای را در جامعه مطرح کرد که هر روزه طبقهی کارگر با آن دست و پنجه نرم میکند: نبود ایمنی در محیط کار و متعاقب آن سوانح کار. سوانح برای کارگران همواره بخشی از چالش محیط کار بوده و هست و سرمایهدار نیز با آن بهعنوان بخشی طبیعی از مسائل کار برخورد میکند؛ «بخشی طبیعی» که نیاز به تلاش برای بهبود آن تنها زمانی حس میشود که کارد را به استخوان کارگران رسانده باشد و اعتراض آنها را به همراه داشته باشد؛ اعتراضی که ترس به اندام سرمایهداران بیندازد و باعث شود آنها موقعیت خود را متزلزل ببیند.