من به معنای دقیق کلمه راننده نیستم، بلکه مسافربر یا مسافرکش اسنپ هستم؛ کارگری که کارش جابه‌جایی مسافران است. در چارچوب شرکت اسنپ، مسافرکشی و رانندگی کردن نیز به مانند سایر کارها، صَرف نیروی کاری است که در جامعه‌ی سرمایه‌داری به شکل کالا درمی‌آید و به فروش می‌رسد. کار مسافرکشی، فرسودن قوای ذهنی‌ـ‌بدنی به‌منظور کسب معاش است، بدون هیچ‌گونه تحقق خویشتن. ساعت‌ها باید مشغولِ پا بر روی پدال گذاشتن باشی و مسافران را به مقصدشان برسانی. کار مسافرکشی به کارگیری توان بدنی و ذهنی راننده در جامعه‌ی مبتنی بر مالکیت خصوصی سرمایه‌داری است و از منظر تقسیم‌کار اجتماعی در بخش تولید خدمات قرار می‌گیرد. رانندگان یا بهتر بگوییم مسافرکشان اسنپ نیز بخشی از طبقه‌ی کارگر هستند که نیروی کارشان را…

جبارکمونیستْ لقبی بود که بهش داده بودن. جبار راننده کامیون بود با قدی بلند، هیکلی چارشونه، پشت فرمون همیشه یه لُنگ آویزون بود دور گردنش. در وقت استراحت همه دور هم جمع می‌شدیم. تمامی رانندگان و منی که پرچم‌دار بودم مثلا با پرچمی قرمز ماشین‌ها را به سمت محل تخلیه بار هدایت می‌کردم. وقت استراحتمون به بحث های جدی و گاهی اوقات هم بزله‌گویی و شوخی سپری می‌شد. همه جبار رو به لقب جبار کمونیست صدا می‌زدند.