شبکه خبری تلویزیونی سیانان گزارش داد: مجموع دارایی و تمکن 26 فرد ثروتمند تراز اول جهان به یک تریلیون و 400 میلیون دلار رسید، ثروتی که برابر با دارایی سه میلیارد و 800 میلیون نفر دیگر بر روی کرهی زمین است. یعنی چیزی بیش از نیمی از کل جمعیت جهان!
در مقابلِ «عدالت اجتماعی» هیچکس نمیتواند موضعِ بیطرف یا خنثی داشته باشد. عدالت اجتماعی اشاره به تضاد بنیادین اجتماعی دارد که یا طرف جبههی کار قرار داری یا در جبههی سرمایه گام برمیداری. هر نیرویی که فراتر از این تضادِ بنیادین سعی در گلآلود کردن فضا داشته باشد، بیشک در جهت حفظ نظام حاکم تلاش کرده و خواسته یا ناخواسته در جبههی سرمایه قرار میگیرد.
کارگر اگر باشی، روزی 12 ساعت، هفتهای شش روز، به مدت سی سال، به عبارتی نیمی از زندگی خود را در محل کار میگذرانی. نیمی از عمر مفیدت در میان خاک و روغن و سنگ و فولاد میگذرد. نه بزرگ شدن فرزندانات را میبینی و نه پیر شدن اعضای خانوادهات را. بیش از آن که فرزندت را ببینی و گوش به سخنان خانوادهات بسپاری، با غرش گوشخراش و چهرهی دوداندود ماشینآلات فولادی سروکار داری. در مقابل چه بهدست میآوری؟
در اطراف شهر یزد، کودک زبالهگردی که در حال جمعآوری مواد بازیافتنی از میان زبالهها بود، مورد حملهی سگهای وحشی قرار گرفته و جسدش در حالی پیدا شد که بخشی از بدنش را سگها خورده بودند. باری، کودک هشت ساله، زاده شده در یک خانوادهی فرودست بلوچ، که حتماً برای غلبه بر رنجها و گرسنگی و ... و برای برداشتن باری از دوش خانواده به کاری که میشده انجام بدهد، یعنی جمعآوری مواد قابل بازیافت از میان زبالهها، روکرده بوده است، چنین به پایان زندگیاش میرسد.
ما در جامعهای طبقاتی زندگی میکنیم و این موضوع آنقدر بدیهی است که انگار یک امر طبیعی است و از شدت این بدیهی و طبیعی بهنظر آمدن، به فراموشی سپرده میشود. جامعهی طبقاتیِ فعلی برخلاف جامعهی طبقاتیِ قبلی که بر اساس ارباب و رعیت بود، بر پایههای سرمایهدار و کارگر بنا شده است. یعنی اگر در جامعهی قبلی رعیت به زمینِ ارباب بسته بود و با کار خود در زمین برای اربابْ اسبابِ معاش و تجمل و ... تهیه میکرد، الان کارگران در قبال مزدی برای نیروی کارشان، که آن را در بازار به سرمایهدارِ صاحبِ ابزار و اَدوات تولید فروختهاند، استثمار میشوند. مصرف نیروی کار آنها در محیطهای کار و تولید، برای سرمایهدار ارزشی بیشتر از آنکه برای خرید…
تو مسیر دوباره به آلکثیر فکر کردم. به اون بدن لاغر و نحیفش. به بچههای امشب که همشون یه رضای درون دارن که فشار زندگی رو گُردشه، که توی خطر تعدیل و اخراجِ، که از کلهی صبح تا بوق سگ باید کار کنه، که قرارداش رو تمدید نمیکنن، که مادرش مریضِ، که خواهرش جهاز میخواد ...
چه چیز نارضایتی و مبارزهی طبقهی کارگر از اوضاع کنونی را از نارضایتی بازاریان و سرمایهدارانِ خرد و کلان متمایز میکند؟ برای پاسخ به این پرسش، باید ابتدا پرسشی دیگر را مطرح کرد. چه عواملی سرنوشت کارگران در نقاط گوناگون کشور، از مجتمعهای صنعتی بزرگی چون هفتتپه، فولاد اهواز، هپکو و آذراب تا کارگاههای کوچکی که کارگران با صاحبان وسایل تولید ستیز روزمرهای بر سر حداقلهای قانونی دارند، با وجود تمام تمایزی که با هم دارند، به هم پیوند میدهد؟
این نمایشنامه تقدیم میشود به: کارگران اخراجی و تمامِ قربانیانِ قوانینِ ناعادلانهی کار. دکترِ عبوث پُشت میز نشسته، بیمار در میزند و وارد میشود...
«از نیمه راه یک صحنه» نمایشنامه است و داستانش از خلال گفتگوی میان دو شخصیت میگذرد؛ یکی نماینده و دیگری کارمند. اساس نوشته را هم آنها راه میبرند. گفتگویی است سرنوشت ساز، در یک سالن کنفرانس که آن دو را در مقابل هم قرار داده است. میان آن که میرَنده است و متعلق به گذشته و آن که پوینده است و سازندهی آینده.
شاید شما هم نام روستای «ایستا» را شنیده باشید. روستایی در منطقهی طالقان کرج. میگویند مردمان این روستا زمانی که داشتند شناسنامه میدادند، درهای روستای خود را بستند و شناسنامه نگرفتند. پس از آن بهطور خودخواسته خود را از برق، آموزش، بهداشت و ... هم محروم کردند. سعی کردند با همان کشاورزی و پرورش اسب روزگار بگذرانند و امروز هم کمتر از ایستا خارج میشوند، آن هم برای خرید مایحتاج ضروری از قبیل آهن برای نعل اسبهایشان.