انفجار معدن ذغالسنگ طبس بر اثر شرایط ناایمن در 31 شهریور 1403، موجب قتل 52 کارگر شریف این معدن و مصدومیت 15 تن دیگر از آنان شد. فاجعه به قدری هولناک بود که فوراً به تیتر اول همه خبرگزاریهای داخلی و خارجی فارسیزبان تبدیل شد. جریانات سیاسی برآمده از مناسبات سرمایهداریِ موجود نیز فرصت را غنیمت شمرده و با عجله، ماهیگیری در دریای خون معدنچیان را شروع کردند؛ تا هر یک به نوعی مانع از تبلور ریشه و ذات این فاجعه و مناسباتی که آن را تدارک دیده، شوند.
آقای احمدی از فرش شش میلیونی، چهار میلیون به جیب میزند. این در حالی است ما تنها بافندهاش نیستیم. او صدها بافنده دارد. یعنی صدها چهار میلیون تومان یا بیشتر بدون اینکه زحمت خاصی بکشد. صرفاً هرچندمدت یکبار نقشهی فرشها و نخها را گرفته و تحویل بافندهها میدهد؛ آن هم نه خودش بلکه کارگرهایی که برایش کار میکنند. بدتر و بالاتر از آقای احمدی؛ فرش شش میلیونی به مبلغ بالای سیصد میلیون به فروش میرسد و بین رؤسای فرش یا مافیای فرش در تبریز تقسیم میشود بدون اینکه دست به یک نخ از آن فرشها بزنند، حتی اسم بافندهها هم روی فرشها درج نمیشود.
یک گوشه حیاط چند نفر کارگر دور هم جمع شده بودند و با هم صحبت میکردند. محسن گفت «من نمیفهمم چرا کارگرا هر جا حق و حقوقشون رو میخوان فوری انگ کمونیست بودن بهشون میچسبونن. اصلاً این کمونیسم چیه؟ مگر کمونیستها چی میگن که اینقدر ازشون میترسن؟»
چه چیزایی که برای ما رویا شده و برای طبقهی سرمایهدار شوخیای بیش نیست. در عوض آرزوی کارفرما اضافه کردن چند واحد صنعتی دیگر است. آرزوهایمان فرسنگها از هم فاصله دارند. مهم درس گرفتن از اتفاقات بزرگ هست و این حق ماست که به گرونی بنزین اعتراض کنیم ولی نباید گوشت دم توپ اهداف سرمایهدارها یا مزدورهای دولتهای غربی بشیم.
با یکی از دوستان محل کارم، در حال بازگشت به خوابگاه هستیم. سر راه دو کارگر دست بلند میکنند. سوار میشوند و همکلام میشویم. هر دو سندبلاست کار هستند. جویای اوضاع و احوال کاریشان میشوم. سندبلاست کاری جزو مشاغل سخت و زیانآور است. میگویند پیمانکار گواهی سابقهی کارمان را امضاء نمیکند...
میدانم دیگر راه برگشتی وجود ندارد. کلاه ایمنی ام را از سر برمیدارم و کولهام را به دوشام میاندازم و از کارگاه میزنم بیرون. سوار اتوبوس واحد میشوم. از این که زیر بار امضاء نرفتم کمی احساس غرور میکنم به سان مبارزی فاتح. در طول مسیر بازگشت به خانه، با دیدن انبوه پروژههای ساختمانی خیلی زود احساس غرورم تبخیر میشود. به خودم میآیم ناامید و مبهوت.
با آغاز تابستان، صحبت کمپین سراسری کارگران پروژهای نفت و گاز دوباره بر سر زبانها افتاد. افزایش دستمزدها و خواست 14 روز مرخصی در ازای 14 روز کار از سرفصلهای اصلی کمپین در سال جاری بود. شاید هنوز فرصت آن نرسیده باشد که در مورد نتایج و آیندهی کمپین امسال اظهارنظر کرد اما جدای از این ابهامات، ابهامات دیگری نیز در مورد ماهیت کمپین و موضعی که در قبال آن میتوان داشت وجود دارد
زنان کارگر نایسر سعی دارند با کار در کارگاههای خیاطی و قالیبافی و امور خدماتی یا ساخت صنایع دستی در منزل، بار سنگین فقر بر دوش خانوادههایشان را سبکتر کرده یا آنجا که خود سرپرست خانوار محسوب میشوند معاش خانواده را تأمین میکنند. وضعیت زنان شاغل در یکی از کارگاههای خیاطی این ناحیه را بهعنوان نمونهای از میان دهها کارگاه دیگر شرح میدهیم.
ساعت کار در مرغداری تا پایان دوره دو ماهه، ٢٤ ساعته است یعنی کارگران تمام ٢٤ ساعت باید درگیر کار باشد و در سالن مرغداری حضور فعال داشته باشد. کارگران مرغداری باید بهطور نوبتی و شیفتی در سالن حضور داشته و مشغول کار باشند. کار سالن شامل کنترل وضعیت خوراک، روشنایی، تنظیم هواکشها، دمای داخل سالن و ... است. در بیشتر مرغداریها، تعداد کارگران ٢ نفر و در برخی دیگر ٣ نفر است. مرغداریهای با کارگر ٣ نفره شیفتهای ٨ ساعته یا ٤ ساعته دارند و در مرغداریهای ٢ نفره هم، 4 شیفت ٦ ساعته دارند.
آگاهی نسبت به کار، شرایط کار، خویشتن و کارفرما و طبقهبندی دانستهها برای عمل درست ضرورت دارد. در این نوشته سرفصلهایی را برای گفت وگو مطرح میکنیم تا تجربیات کسبشده در این محورها را به اشتراک بگذاریم. باید نتیجه مداقه و غور در این حرفه، عملکرد بهترمان در کلاس درس و تأمین منافعمان در تقابل با کارفرما باشد. ما معلم هستیم، یادگیری هم مقدمهی یاددهی است و هم نتیجهی آن.