نمایش‌نامه‌ی «دو چهره‌ی کارفرما»

در سال 1965 و در یکی از شهرهای آمریکا کارگرانِ انگورچینِ مزارع اعتصاب کردند. در باغ‌های انگور این شهر و در اوّلین ماه اعتصاب، صاحبان مؤسسات سعی کردند کارگران اعتصابی را با ترساندن به سرِ کار خودشان برگردانند. عکس‌العمل اختناق‌آور آنان که با تفنگ‌های پُر آمیخته بود با مقاومت کارگران روبرو شد و با ماشین‌های ارتشی خود وادار به عقب‌نشینی شدند. نیروی ارتش را در اختیار خود درآوردند و با زوزه‌های غول‎آسا و رعب‌آور شروع به جنگیدن با کارگران اعتصابی کردند.

داستان کوتاه «حادثه در کارگاه مرکزی» از قاضی ربیحاوی

احمد صندلی را کشید و کنار تخت نشست. صورت تیمور مثل گچ سفید بود. نگاه به سقف داشت. باد خنکی به پهلوی احمد می‌خورد و بدون اینکه کاکل‌هایش را افشان کند می‌گذشت و بی‌صدا پخش می‌شد. سالن شلوغ و پررفت‌وآمد بود و تو گاهی یادت می‌رفت که اینجا بیمارستان است. هیچ‌کس به آن عکس‌های پرستار که دعوت به سکوت می‌کرد و در سرتاسر بخش نصب بود توجهی نداشت. تخت‌ها در یک خط بودند و مردم از راهروِ میانشان می‌گذشتند.

کارگری‌نویسی: همبستگی و پیوستگی در راه مبارزه‌ی طبقاتی

ما در جامعه‌ای طبقاتی زندگی می‌کنیم و این موضوع آن‌قدر بدیهی است که انگار یک امر طبیعی است و از شدت این‌ بدیهی و طبیعی‌ به‌نظر آمدن، به فراموشی سپرده می‌شود. جامعه‌ی طبقاتیِ فعلی برخلاف جامعه‌ی طبقاتیِ قبلی که بر اساس ارباب و رعیت بود، بر پایه‌های سرمایه‌دار و کارگر بنا شده است. یعنی اگر در جامعه‌ی قبلی رعیت به زمینِ ارباب بسته بود و با کار خود در زمین برای اربابْ اسبابِ معاش و تجمل و ... تهیه می‌کرد، الان کارگران در قبال مزدی برای نیروی کارشان، که آن را در بازار به سرمایه‌دارِ صاحبِ ابزار و اَدوات تولید فروخته‌اند، استثمار می‌شوند. مصرف نیروی کار آن‌ها در محیط‌های کار و تولید، برای سرمایه‌دار ارزشی بیش‌تر از آن‌که برای خرید…

نمایش‌نامه «رقابت برای نشستن سرِ سفره‌ی خالی»

نمایش‌نامه‌ی «رقابت برای نشستن سرِ سفره‌ی خالی» رفتار و کنشِ دو کارگر را در موقعیتی یکسان در برابر کارفرما به تصویر می‌کشد. یکی به سادگی با وعده‌های پوچ و توخالیِ کارفرما رام می‌شود و در وضعیتی که سه ماه حقوق عقب افتاده دارد، با التماس و دعای طولِ عمر برای کارفرما پا پَس می‌کشد. و کارگر دیگری که با آگاهی و اراده، قدم به قدم کارفرما را سرِ جایش می‌نشاند و به عقب می‌راند. چرا چنین است؟ شاید به نظر برسد که ویژگی‌های شخصیتی آدم‌هاست که کارگر اولی را از دومی متمایز می‌کند و باعث می‌شود که دومی رفتار متفاوتی در پیش بگیرد. اما در خلالِ گفتگوهای نمایش‌نامه در‌می‌یابیم که نیرو و توانِ کارگر دوم ناشی از نیروی اتحاد کارگرانی…

داستان «غده‌ای به نام خلیل» از قاضی ربیحاوی

حالا اگر دقت می‌کردی، جمع شدن یک قطره‌ی کوچک اشک در زاویه‌ی چشم راست مراد را می‌توانستی ببینی. من زل نزدم. با اینکه برایم غریب می‌آمد، اما زل نزدم -‌بیچاره خلیل‌- با آن هیکل درشت و خوش‌تراش. همان‌طور که مراد می‌گفت. سه روز مصلوب زیر آفتاب. آدم می‌خشکد و پلاسیده می‌شود. تک‌تکِ چین‌های صورت مراد به تو می‌گفت که چقدر به خلیل دل‌بسته بوده و دوستش داشته است.

قاضی ربیحاوی، داستان‌نویس و فیلمنامه‌نویس ایرانی زاده‌ی 1335 در آبادان است. از جمله آثار او می‌توان به مرداد پای كوره‌های جنوب، نخل و باروت، خاطرات یک سرباز، و از این مكان اشاره کرد. داستان بلندی‌های آتش، به سال 1358 در مجموعه‌ی داستان کوتاه حادثه در کارگاه مرکزی، نشر دامون، منتشر شده است.