با گذشت چندین ماه از آغاز اعتراضات و فرارسیدن روز پرستار، هنوز وعدههای دولت در حد شعار باقی مانده و شرایط کار پرستاران تغییر محسوسی نکرده است. دولت در واکنش به موج نارضایتیها وعدههایی همچون پرداخت حقوق معوقه و بهبود شرایط کاری را مطرح کرده است، اما پرستاران که از وعدههای تکراری و بدون پشتوانه خسته شدهاند، قاطعانه اعلام کردهاند که دیگر با وعدههای پوچ راضی نخواهند شد. و اما پرسش اساسی اینجاست: چرا با وجود خواستههای منطقی و روشن پرستاران، مطالبات آنان بیپاسخ میماند؟
با تعمق در مسئله و فراروی از سطح واکنشها، علت بروز چنین حوادثی برای طبقهی کارگر است که بهعنوان اساسیترین سؤال به ذهن متبادر میشود. آنچه نُقل دهان بورژوازی به هنگام رخداد چنین فجایعی میشود «ناکارامدی مدیران و فساد در دستگاههای مربوطه» است. اما برای رسیدن به پاسخ صحیح باید در خود ساختار به کنکاش ریشهها نشست.
چندین سال است که کارکنان شرکتی و پیمانی صنعت نفت موسوم به "ارکان ثالث نفت" درپی اعتراض به شرایط فلاکتبار خود دست به اعتراضات پراکندهای زدهاند. نمایندهی کارگران سه روز قبل از تجمع، در پیامی صوتی از ممانعت مسئولین نسبت به برگزاری این تجمع به بهانهی وضعیت ملتهب سیاسی و نظامی در این روزها خبر داد. فارغ از برگزاری این تجمع و سرنوشت آن قدری نسبت به اصل موضوع و سیاست حاکم بر آن تأمل میکنیم.
روشن است که در جامعهی سرمایهداری نمیتوان در اغلب موارد فیلمی را یافت که از دیدگاه کارگران موضوعات را بررسی و تمام جوانب زندگی کارگران را روایت کند، چرا که فیلمهایی که تولید میشود در واقع کالاهایی هستند که در بازار محصولات فرهنگی باید به فروش گذاشته شوند و باید بتوانند باب میل اقشار گوناگون جامعه با ایدئولوژی سرمایهدارانه طبقهی حاکم باشند. اما فیلمی در ژانر سینمای اجتماعی نمیتواند از به تصویر کشیدن بخشی از زندگی کارگران طفره برود.
ادثهی معدنجو طبس بدون شک جزو حوادث فرایندی محسوب میشود که قربانیانش کارگران بودند. دلیل این که چرا کارفرما برای پیشگیری از این حادثه که فرایندی بوده و سرمایههای ثابتش را مورد تهدید قرار میداده، هزینهای نکرده است به این برمیگردد که عموماً در معادن بر خلاف صنایع نفت، گاز و پتروشیمی، تجهیزات گران قیمتی به کار نمیرود که صاحبان سرمایه نگران از دست رفتن آنها باشند.
اخیراً عکسهایی از اعتصابات کارمندان شرکتهای زیر مجموعهی شرکت ملی نفت ایران مانند شرکت نفت فلات قاره و شرکت نفت و گاز پارس، در رسانههای مختلف بازتاب زیادی داشته است. لازم است تا چند نکته را در این باب متذکر شویم.
چند روزْ بعد از حادثه، با یکی از رفقایم سوار اتوبوس شده و راهی طبس میشویم. صبح زود به شهر رسیدهایم و پرنده در خیابانها پر نمیزند. به بوستان گلشن که پارک مرکزی شهر است میرویم تا بلکه همصحبتی پیدا کنیم.
انفجار معدن ذغالسنگ طبس بر اثر شرایط ناایمن در 31 شهریور 1403، موجب قتل 52 کارگر شریف این معدن و مصدومیت 15 تن دیگر از آنان شد. فاجعه به قدری هولناک بود که فوراً به تیتر اول همه خبرگزاریهای داخلی و خارجی فارسیزبان تبدیل شد. جریانات سیاسی برآمده از مناسبات سرمایهداریِ موجود نیز فرصت را غنیمت شمرده و با عجله، ماهیگیری در دریای خون معدنچیان را شروع کردند؛ تا هر یک به نوعی مانع از تبلور ریشه و ذات این فاجعه و مناسباتی که آن را تدارک دیده، شوند.
آقای احمدی از فرش شش میلیونی، چهار میلیون به جیب میزند. این در حالی است ما تنها بافندهاش نیستیم. او صدها بافنده دارد. یعنی صدها چهار میلیون تومان یا بیشتر بدون اینکه زحمت خاصی بکشد. صرفاً هرچندمدت یکبار نقشهی فرشها و نخها را گرفته و تحویل بافندهها میدهد؛ آن هم نه خودش بلکه کارگرهایی که برایش کار میکنند. بدتر و بالاتر از آقای احمدی؛ فرش شش میلیونی به مبلغ بالای سیصد میلیون به فروش میرسد و بین رؤسای فرش یا مافیای فرش در تبریز تقسیم میشود بدون اینکه دست به یک نخ از آن فرشها بزنند، حتی اسم بافندهها هم روی فرشها درج نمیشود.
یک گوشه حیاط چند نفر کارگر دور هم جمع شده بودند و با هم صحبت میکردند. محسن گفت «من نمیفهمم چرا کارگرا هر جا حق و حقوقشون رو میخوان فوری انگ کمونیست بودن بهشون میچسبونن. اصلاً این کمونیسم چیه؟ مگر کمونیستها چی میگن که اینقدر ازشون میترسن؟»