

میخواهم بهعنوان یک نفر از بدنهی کارگران جهان بگویم که ما درستتر و اساسیتر از من است. تا زمانی که صحبت از من باشد تمامیِ بار این مصیبت و رنج استثمار و کارگری بر عهدهی من است؛ یعنی بدبختی، بی پولی، مریضی زن و بچه و ... همه و همه حاصل بی عرضگی ما کارگران است. پولداری و موفقیت سرمایهدارن نیز از شخصیت و صلابت آنها ناشی شده است. در این حالت افراد تعیینکنندهی جهان خود هستند.
لبخندی روی صورتم نشست. نمیدانم اینکه داشتم خودم را مسخره میکردم و به حال وضع زندگیام میخندیدم از فشار روانیای که رویم سنگینی میکرد بود یا از دنیای ظالمانهای که در آن زندگی میکردم. شاید از ظالمانه بودن زندگی بود. شاید از ناتوانیام برای خرید یک دست مبل تازه که خودمان در کارخانه آن را تولید میکردیم و منی که روی کاناپهی قدیمیام لم داده بودم.
در جامعهای که سرمایهداری منطق مسلط تولید و بازتولید اجتماعی را تعیین میکند، تجربهی زیستهی بسیاری از جوانها در مواجهه با خدمت سربازی، چیزی فراتر از یک وظیفهی اجتماعی یا نظامی است. سربازی، بهویژه در شکل اجباری آن، تجربهای است از انقیاد کامل، حذف ارادهی فردی و ازخودبیگانگی در مواجهه با اقتدار عریان دولت. این تجربه، بیش از آنکه امری صرفاً نظامی باشد، نمود دیگری از مناسبات سلطهی طبقاتیـسرمایهدارانه است که بدن، زمان و اختیار فرد را مصادره میکند. حال در ادامه تلاش میکنیم نسبت میان منطق ارزش، دولت-ملت و ساختار ارتش منظم را بررسی کنیم و نشان دهیم چگونه سربازی به مسئلهای طبقاتی و ایدئولوژیک بدل شده و ایضاً جایگاه طبقاتی افراد چه نقشی در بازنمایی تجربهی افراد از…
در بدو ورود به فضای کار در صنایع بزرگ و اصلی کشور همچون صنایع نفت و پتروشیمی یا صنایع معدنی و فولاد، تنوع بالای شرکتها و تقسیم وظایف میان آنها، حجم عظیم کاغذبازی و مراودات حقوقی پیچیدهی این نهادها، میتواند سرگیجهآور باشد. بهعنوان مثال در یک پروژهی پتروشیمی، معمولاً ساختار تقسیم وظایف بدین شکل است که یک شرکت کارفرما در نقش بانیِ اصلی ساخت و بهرهبرداری از آن پروژه، بهعنوان زیرمجموعهای از سرمایهگذاران حقوقی یا حقیقی تشکیل میشود. وظیفهی اصلی چنین شرکتی این است که سیاستگذاری عمومی و تصمیمات مختلف سرمایهگذاران را در مراحل مختلفِ ساخت و بهرهبرداری از پروژه اِعمال کرده، منابع مالی تأمینشده توسط آنان را در طول زمان ساخت به بخشهای مختلف تخصیص دهد و به سرانجام…
چند ماه بیشتر نیست که فهمیدهام یک بیماری خاص گرفتهام. داستان این است که قرار نیست طی یک فرایند درمانی از آن نجات یابم بلکه تا آخر عمر با من است و هر ماه باید مبلغ زیادی از حقوقم را جدا از بیمه، برای هزینهی ویزیت، دارو، آزمایش و تزریقات موردنیاز بپردازم. از آنجایی که بیمارستانهای دولتی نوبتهایشان بسیار شلوغ است، اغلب مجبور میشوم در درمانگاههای خصوصی کارم را انجام دهم. در دو ماه گذشته، مبالغ پرداختیام برای انجام امور پزشکی چند برابر شده است و فشار مالی زیادی را تجربه میکنم. به هر حال، نمیخواهم گرفتاریهای شخصیام را برایتان بنویسم، بلکه به جستوجوی ریشههای ساختاری ماجرا خواهم رفت تا به میانجی آنها، هستیِ بیماران خاص درون کلیت سرمایهداری را…
دقت دارید وضع چگونه است؟ مسیح هم که باشی قرار است یک روز و فقط یک روز با خارتاجی بر سر، صلیبت را به دوش بکشی و ته روز به آن سهمیخ شوی و تمام. اما استثمار شدن و در جایگاه کارگر و زحمتکش قرار گرفتن یعنی اینکه هر روز باید صلیب استثمار و تبعات زندگیِ استثماری را بر دوش بکشی و ته هر ماه به میخش کشیده شوی و دوباره روز از نو و ماه از نو. این است پیوستگی مدام هستی و زندگی در جهان مبتنی بر استثمارِ سرمایهداری.