جهانیشدن نظام سرمایهداری منجر به گسترش، نهادینه شدن و بازتولیدِ ارزشهای فرهنگی-اجتماعی این نظام در عرصهی جهانی شده، که یکی از نتایج آن طبیعی شدنِ مؤلفههایی بر اساس اصول و جامعهی مطلوب نظام سرمایهداری است. به عبارت دیگر، نظام سرمایهداری، صرفاً در یک مکانیسم تولید و شیوهی مدیریت اقتصاد جامعه، تعریف و خلاصه نمیشود، بلکه به مثابه یک نظام فراگیر، شامل اقتصاد، سیاست، هنر، امنیت و نیز فرهنگ خاص و مطلوب خود است که در نتیجهی حاکمیت آن، طبیعتاً نه الزاماً، مفاهیم و مؤلفههای خاص خود را تبلیغ، نهادینه و بازتولید میکند.
در جوامع طبقاتی تمام اهرمها و ابزارها در اختیار صاحبان ثروت است. از کشورهای قدرتمند غربی همچون امپریالیسم ایالات متحدهی آمریکا گرفته تا ایران و حتی عقبماندهترین کشورهای جنوب جهانی وضع بر همین منوال است و به همین دلیل رسانههای اجتماعی نیز انحصاراً در اختیار سرمایهداران است که هدف آنها از این تصاحبِ رسانهای نیز همانا اثرگذاری و شکلدهی به افکار عمومی در راستای منافع سیستم سرمایهداری است. در حقیقت میتوان گفت که تمامی ابزار رسانهای از کتاب و روزنامه گرفته تا تلویزیون و سینما در این کشورها وسیلهای برای توجیه وضع موجود میباشد.
مدافعان سرمایهداری و صاحبان ثروت هر آن چه را که بتواند ذهن تودهها را از مسایل اصلی منحرف کند در اختیار میگیرند؛ از فیلمهای سینمایی گرفته تا باشگاههای ورزشی و سالنهای مُد لباس. به سبب همین رویکرد و همین سازوکار است که در جوامع سرمایهداری فقر و فلاکت، گرسنگی، بیماری و بسیاری مصائب و مشکلات دیگر که زندگیِ تودههای زحمتکش و فرودست را مختل و مشقتبار کرده است به عنوان یک امر طبیعی قلمداد میشود نه حاصل تضاد بنیادین کار و سرمایه.
آثار کلی صنعت سینما و تلویزیون در جوامع طبقاتی در واقع آثاری هستند طبقاتی که در راستای تداوم و حفظ مناسبات همین سیستم طبقاتی میباشد. در پسِ چنین طبیعیپنداشتنی است که تحرک طبقاتی جای خود را به فعالیتهای اجتماعی جهتِ کسب حقوق شهروندی میدهد. سیستم سرمایهداری نمیتواند سرراست و مستقیم به استثمارِ طبقهی کارگر بپردازد و در نهایت طبیعی بودنِ وضعیت و شهروند بودن کارگران آنها را به سمت فعالیت در راستای حقوقِ طبیعی و شهروندی خود سوق میدهد.
سینما نیز یکی از آن سازوکارهایی است که صاحبان سرمایه از طریق آن تودهها را اینگونه خطاب قرار میدهند که هیچ مدینهی فاضلهای در جهانِ بدون سرمایهداری وجود ندارد و جنگیدن با سرمایهداری دقیقاً به اندازه جنگیدن با قوانین فیزیک بیهوده است و هرچقدر هم که انسان تلاش کند جهان بدون ظلم را بسازد در نهایت شکست میخورد و فاجعه به بار میآورد. و بدینگونه سینمای سرمایهدارانه، با ناکارآمد نشان دادن آرمانشهرهایی که هر تفکری ممکن است از خود ارائه دهد، تضمین میکند که هیچکس نتواند دنیای بدون سرمایهداری را تصور کند.
با صنعت سینما برایمان هویدا میشود که قوت سرمایهداری تنها به حوزهی تولید مربوط نمیشود، بلکه سرمایهداری با در اختیار گرفتن حوزههای دیگری از جمله فرهنگ و هنر نیز بقای خود را تضمین کرده است. سینما در سرمایهداری یا به مسایل و معضلات اجتماعی کارگران و فرودستان نمیپردازد و یا اگر اینگونه معضلات را نیز مورد توجه قرار دهند روایتشان روایتی است سرمایهدارانه.
کافی است به فیلمهایی که طی ده سال گذشته در ایران اکران یا به نمایش درآمدهاند، دقت کنید، فیلمهایی مانند «ابد و یک روز»، «مغزهای کوچک زنگ زده»، «متری شیش و نیم»، «شنای پروانه»، «برادران لیلا»، «جنگ جهانی سوم»، «ملاقات خصوصی»، «سهکام حبس» و … در همهی آنها میتوان رد کارگر و مناسبات و مشکلات جامعه کارگری را به نوعی ردیابی کرد. حتی در سریالهای شبکهی نمایشخانگی هم به نوعی با قصههای کارگری مواجه هستیم؛ «پوست شیر» و «رهایم کن»، هرکدام به نوعی با زیست کارگری و مسائل آن گره خورده است و محور و شخصیت اصلی و قهرمانش یک کارگر یا زندگی یک کارگر است که یا با چهره، ظاهر و شخصیتی که غالباً شرور، درندهخو، بی فرهنگ، اراذل و اوباش (مانند مغزهایکوچک زنگزده) است و یا رنجکشیده و ساده، صورتهای چروکخورده، دستهای پینهبسته، زندگی ساده و فقیرانه با زبان و ادبیات کارگری و عناصری ازایندست (نگهبان شب)، به عنوان مؤلفه و شاخصهای اصلی اینگونه فیلمها. اما جدای از همهی اینها نکتهی قابل تأمل اینگونه فیلمها نگاه و رویکردی است که یک فیلمساز به سوژهی کارگرِخود دارد و درواقع با این نگاهِ کارگردان است که جایگاه کارگران را در سینما بازنمایی و صورتبندی میکند، و در یک دههی گذشته یا کمی بیشتر نیز روزبهروز فیلمهای کارگریِ اینچنینی در حال تبدیلشدن به مُدِ روز سینماست!
حال اگر در اینگونه فیلمها فقر و تنگدستی را به مثابه یکی از مولفههای زیست کارگری لحاظ میشود، این عنصر بیشتر تزیین فیلمها بوده نه امکانی برای تحلیل آنها.
سینمای سرمایهداری ایران در روایت طبقهی کارگر یا فرودست جامعه اغلب در ذیل دو رویکرد دست به روایت زده است: روایت هایی که علت درد و رنج این طبقه را تحریف کرده و ریشهی اصلی(تضاد بنیادین کار و سرمایه) را به نمایش نمیگذارد و رویکردی که با به تصویر کشیدن فقیر شریف، به آن تقدس معنوی بخشیده و رویکردی اخلاقی و آسیبشناسانه را در کانون درام خود قرار داده است بدون آنکه قابلیتها و توانمندیها و ارزشهای اجتماعیِ این طبقه را به نمایش بگذارد.
به طور کلی کارگران در این فیلمها افرادی هستند با بهرهی هوشی پایین، بیفرهنگ و بیسواد، شَرخَر و چماق به دست و درکل به عنوان افرادی بیاخلاق و برای سلامت جامعه نشان داده میشوند. و یا میخواهند با به نمایش گذاشتن تنگدستی و فقر جامعه این فلاکت را حاصل تصمیمات فردی و تنبلیِ خودِ فرودستان معرفی کنند که مانند افراد موفق تلاش لازم را برای خوشبختی نکردهاند.
اکنون میخواهیم با نگاهی کوتاه به یکی دیگر از آثار سینمای ایران نشان دهیم که این صنعت چگونه در صدد برعکس نشان دادن وقایع است.
نگهبان شب فیلمی به کارگردانی و تهیهکنندگی رضا میرکریمی و محصول سال ١۴٠٠ است. داستان حول محور یک کارگر ساده و روستایی به نام رسول میگردد که برای امرار معاش و در پی یافتن کار به تهران مهاجرت میکند. او مجبور است در کنار خیابان ایستاده و به دنبال شغلهای روزمزد بگردد. تا اینکه روزی مهندسی به نام بهنام (محسن کیایی) او را برای نگهبانی شیفت شب یک مجتمع نیمهکاره استخدام میکند.
رسول، از جمله افرادی است که دور و برمان زیاد وجود دارند، شبیه هزاران کارگری که ممکن است هر روز در ساختمانهای در حال ساخت ببینیم، اما بدون کوچکترین توجهی به آنها از کنارشان عبور میکنیم.
نمای نخست فیلم، صحنهای داخل ماشین شاسی بلند مدل بالا را نشان میدهد که در آن مهندس پشت فرمان نشسته است و در سمت شاگرد، رسول که ظاهرش یک کارگر ساده است، آدم مهمی نیست، لهجهی غلیظی دارد و با صدای بسیار آرام و گاهی نامفهوم صحبت می کند، محجوب است، به نظر آدم سادهای میآید و میتوان خیلی راحت وی را مورد سوءاستفاده قرار داد. نوعی نگاه از بالا به پایین از سوی مخاطب شکل میگیرد، از جنس همان نگاهی که هر روز به هزاران هزار کارگر افتاده میشود.
مهندس کسی است که مجتمعی مسکونی را شروع به ساخت کرده، پیشفروش کرده، نزول گرفته و به هزار و یک در میزند که بتواند از پس این کار بربیاید. رسول نگهبانی را میپذیرد؛ کسی که فقط یک جای خواب نیاز دارد و یک لقمه غذا برای خوردن برایش کافی است و به همین هم قانع است، برایش فرقی نمیکند کجا بنشیند و کجا بخوابد، هرکاری از او بخواهند انجام میدهد، مهم این است که فقط کار داشته باشد. در پسزمینهی داستان، نشانههایی جدی از وضعیت نامطلوب و بیعدالتی در جامعه دیده میشود اما این انتقادات در همان پسزمینه باقی میمانند و رسول به عنوان نمایندهای از قشری که بیعدالتی بیش از همه متوجه آنها بوده است، به نماد کسانی در فیلم ظاهر میشود که در عمل چراغ ساختمان نیمهکاره و رو به ویرانی را روشن نگه داشته است؛ ساختمانی که میتوان آن را نمادی از کشوری با مشکلات بسیاری دانست که شعار سازندگی و عدالت بر دیوارش نقش بسته اما کسی یارای ساختن آن را ندارد. برای رسول همین که شغلی دارد، کافی است. او از شرایطش راضی و خوشحال است و با همه با مهربانی و فروتنی صحبت میکند، حتی با آن سگ نگهبان که تنها همراه او برای نگهبانی از ساختمان است. از دید کارگردان قناعت یک قلب بزرگ میخواهد که رسول آن قلب را دارد و همین او را تبدیل به قهرمان داستان میکند.
رسول کم کم در مییابد که ماجراهایی پشت این ساختمان نهفته است و بهنام، پیمانکار ساختمان به دنبال لاپوشانی نواقص و شانه خالیکردن از زیربار مسئولیتهاست. در این میان فرصتی برای رسول مهیا میشود تا بر سر دوراهی مادیات و خط قرمزهای اخلاقی و زندگی شرافتمندانهاش، مسیری را انتخاب کند. رسول به جای قبول پیشنهاد رشوه و همکاری با بهنام، انتخاب میکند تا برای ادامهی زندگی و خوشبختی همسرش، زمین آبا و اجدادیاش را بفروشد، ولی زیربار رفتارهای غیر اخلاقی نرود.
رسول که بارها و بارها از مهندس خواسته تا خانههای مردم را تحویل بدهد، به درخواست مهندس به بانک میرود تا از طرف او وامی بگیرد. دوست صمیمی مهندس که در بانک کار میکند، این وام را برای او جور کرده است. رسول تمام امضاهای مربوط را انجام میدهد و مشغول کار خودش میشود. رسول و همسرش در ساختمان نیمهکاره زندگی میکنند و به همین واسطه طلبکارهای مهندس که در مقابل مجتمع تجمع کردهاند، رسول را مقصر میدانند و دیری نمیپاید که رسول به خاطر امضای چکهای مهندس به زندان میافتد. مهندس به خانوادهی جدید رسول گفته که او به مأموریت رفته است سپس مهندس پولهای نزول را پس میدهد و چکها را پس میگیرد و رسول را از زندان آزاد میکند و به او پیشنهاد گرفتن چکی ٢٠٠ میلیونی برای تهیهی خانه را میدهد. اما رسول قبول نمیکند.
موضوع مهم دیگری در فیلم وجود دارد که میتوان به آن توجه نمود: مهاجرت برای کار و امرار معاش.
تراکم روزافزون سرمایه از کار مادیتیافتهی طبقهی کارگر در دست عدهای قلیل سرمایهدار منجر به انباشت ثروت در دستان اقلیتی سرمایهدار از یک سو و فقر روزافزون اکثریت جامعه به خصوص طبقهی کارگر از سوی دیگری شده است و قدرت خرید اکثریت جامعه و مشخصاً طبقهی کارگر را بیش از پیش پایین آورده است. در چنین شرایطی است که بسیاری از کارگران به دنبال فرصتهای شغلی در مناطقی دور از خانه و کاشانهی خود میروند. افزایش هزینههای زندگی، رشد و توسعهی ناموزون سرمایهداری در کنار رکود اقتصادی و عدم تناسب دستمزدها با نرخ تورم، از عوامل مهم مهاجرت نیروی کار از مکانی به مکان دیگر محسوب میشوند.
وضعیت مهاجران کارگر هرگز ناشی از انتخاب داوطلبانهی آنان نیست، بلکه نتیجه مداخلات سرمایهداری و سیاستهای اقتصادی است. هیچ کارگری، با میل خود مهاجرت نمیکند؛ بلکه از سر ضرورت برای بقا این کار را انجام میدهند، و به محض ورود به آن مکان، کارگر مهاجر با استثمار بیرحمانه توسط کارفرمایانِ مکان مقصد مواجه میشوند. این موضوع ذاتاً طبقاتی است و رویکرد و پاسخی طبقاتی را نیز میطلبد زیرا این سرمایهداری است که منجر به پدیدهایی به نام مهاجرت برای کار و امرار معاش شده است. بنابراین صدها میلیون کارگر در جهان، صدها و هزارها کیلومتر دورتر از خانه و کاشانهی خود آواره و سرگردان در پی یک لقمه نان هستند و نکتهی بسیار مهم اینست که این سرمایهداری مدرن است که آن ها را به زور به مدار خود میکشاند و آنان را استثمار میکند.
یک الگوی قدیمی برای فیلمنامهنویسها و فیلمسازهای سینمای ایران که «نگهبان شب» نیز به خوبی سعی در نمایان ساختن آن دارد اینست که تفاوت را به جای تضاد القا میکند. به این معنا که در این فیلم میان یک کارگر جوان معصوم و مهربان روستایی و یک کارفرمای زرنگ و هفت خط تهرانی تفاوت اخلاقی وجود دارد نه تضاد طبقاتی. و به همین دلیل است که فقر و جایگاه طبقاتی یک کارگر مهاجر را با درهمآمیختن یک ماجرای عاشقانه به عنوان یک جوان معصوم و سادهدل به مخاطب نشان میدهد و انگار این کارگر نیست که در جامعهی سرمایهداری توسط سرمایهدار استثمار میشود بلکه این یک جوان معصوم و دلپاک روستایی است که توسط، شخصیتهایی دروغگو و قالتاق که با استفاده از رانت، کلاهبرداری و فساد به دنبال ثروت هستند، مورد سوءاستفاده قرار میگیرد. فیلمْ تضاد طبقاتی و تقابل دارا و ندار را با برجسته کردن اخلاق فردی در بستر وقایع اجتماعی به تفاوت اخلاقی میان دو فرد از اجتماع تقلیل داده است. این دقیقاً آن سویهای است که فیلم با پیروی از هرآنچه سرمایهداری برای کتمان طبقاتی بودن جامعه پیش میگذارد به ما عرضه میکند. این سویهی ایدئولوژیک در فیلم به ما میگوید که رسول به واسطهی فقیر (کارگر) بودنش مورد سواستفاده قرار میگیرد بدون کوچکترین اشارهای به این که ریشهی این مسئلهْ استثمار سرمایهداری است. در واقع عامل اصلی فلاکت زندگی و درماندگی میلیونها و میلیاردها نفر از طبقهی کارگر، شیوهی تولید سرمایهداری است.
فیلمْ اخلاق فردی را تبلیغ و مخاطب را به فضائل اخلاقی و فطرت پاک انسانی دعوت میکند حتی در شرایطی که استثمار میشود و در نهایت القا میکند که نه رهایی از یوغ استثمار بلکه این تصمیم درست اخلاقی است که به خرسندی او می انجامد هرچند عواقب و هزینهی زیادی برای وی در پی داشته باشد. در واقع تمرکز کارگردان بر اخلاق فردی به این دلیل است که فضیلت اخلاقی و رستگاری روحی را به جای مبارزهی طبقاتی برای رهایی و سعادت انسان معرفی میکند. توجه و تأکید کارگردان و عوامل سازندهی فیلم بر فطرتهای پاک انسانی و برجسته کردن اخلاق فردی در بستر وقایع اجتماعیای نظیر فقر، فحشا، بیکاری، استثمار فزاینده، تورم، بی مَسکنی و بسیاری مصائب دیگر به جز لاپوشانی جامعهی طبقاتی، تطهیر سرمایهداری و بیتفاوتی نسبت به مسایل سیاسی – اجتماعی چیز دیگری نیست.
کارگردان نه با این واقعیتها مشکلی دارد و نه مشکلات زندگی رسول را از این دریچه میبیند، بلکه صرفاً بخشهایی از زندگی یک جوان روستایی را به تصویر میکشد که بتواند حس دلسوزی را در مخاطب برانگیزد. از دید کارگردان ریشهی مشکلات در سرمایهداری نیست بلکه در کلاهبردار بودن یک یا چند سرمایهدار قالتاق است و تنها راه نجات نیز بازگشت به فضائل اخلاقی و فطرت پاک انسانی میداند نه واژگون کردنِ سرمایهداری.
اگر از دید کارگردانِ مغزهای کوچک زنگزده، فرودستان و طبقهی کارگر افرادی شرور، قمهکش، عربدهکش و اوباش و خلافکار هستند از دید رضا میر کریمی کارگران موجوداتی مهربان، معصوم، قابل ترحم، توسریخور، سادهلوح و … هستند .از نگاه هیچکدامشان کارگر و سایر اقشار زحمتکشان کسانی نیستند که تمام ثروتهای جامعهْ حاصل کار آنها و مولد همه نعم مادی باشد.از دید آنان طبقهی کارگر آن نیروی انقلابی و مترقیای نیست که با رسالت تاریخی، خود و جامعه را از بند استثمار و یوغ سرمایه برهاند و جامعهی نوین را بنا نهد.
شیوهی تولید سرمایهداری در بنیان و ذات خود، کارگر را از فرآیند تولید بیگانه میسازد و کارگر نیز موجودی است که نیروی کارش خرید و فروش میشود. در چنین وضعیتی با او همچون موجودی برخورد میشود که میتوان با او هر کاری کرد حتی وی را مورد سوءاستفاده نیز قرار داد و شخصیت و شعور وی را درهم شکست.
اما در حقیقتْ زیست و عادات رفتاری و اخلاقی کارگران، نه همچون انتخابی ذاتی که خودْ این شکل از زندگی را دوست داشته باشند، بلکه کاملاً متأثر از جایگاه طبقاتیشان در روابط متضاد کار و سرمایه است. طبقهی کارگر تحت حاکمیت و روابط پر از خشونت و استثمار اقتصاد سرمایهدارانه، ناچار به انجام هر گونه رفتار و هر کاری برای زندهماندنش میشود، اما لیبرالها و عشاق سرمایهداریْ شرارت و رفتارهای خشن را نه همچون زاییدهی روابط سرمایهدارانه، بلکه به چشم بیاخلاقی یا بیفرهنگی ذاتی افراد میبینند.
موضوع دیگری که میتوان به آن پرداخت در خصوص مسکن و پدیدهی خصوصیسازی است. اگر دقیقتر به این موضوع نگاه کنیم، متوجه میشویم خصوصیسازی خوب و بد وجود ندارد اما فیلم با کاراکتر مهندس که پیمانکاری سودجو است میخواهد خصوصیسازی را به دو دستهی خوب و بد تقسیم کند و مهندس از آن دسته پیمانکاران بد است. در موضوع مسکن و کلاً در همه جا خصوصیسازی وخلع ید از دولت و اعطای مجتمع و واحدهای تولیدی، تجاری، صنعتی، مسکونی و … به سرمایهداران منفرد یا شرکتها و هلدینگهای مالی چیزی به جز بهرهکشی بالاتر و فشار مضاعف به طبقهی کارگر و فرودستان نیست.
امروزه در ایران وضعیت مسکن به قدری بحرانی شده که اقشار حقوق بگیر مثل کارگران و کارمندان دیگر قادر به تهیه یمسکن نیستند. این اقشار حتی قادر به پسانداز هم نیستند که بعدها خرید مسکن خود را انجام دهند. بنابر گزارشهای رسمی در حال حاضر بیش از ٩٠٪ امور ساخت و ساز کشور به دست بخش خصوصی انجام می شود؛ بررسی مختصر آمارها نشان میدهد که ٧٠٪ از درآمد کارگران برای اجارهبها صَرف میشود و عملاً چیزی باقی نمیماند که صَرف دیگر جنبههای زندگی گردد.
باید خاطر نشان کرد که مشکل فعلیْ نبود مسکن نیست، بلکه گرانی مسکن است که مردم را به بی مَسکنی یا تضعیف معیشت شان ناچار میکند. طبق آمار و گزارشات رسمی رسانههای دولتی در سال ١۴٠٣ فقط در تهران بالغ بر ۶٠٠ هزار واحد مسکونی خالی آماده سکونت وجود دارد و این مشکل ریشه در مالکیت خصوصی و جامعهی طبقاتی دارد. در نظام سرمایهداری هرچه قدر هم خانه ساخته شود، باز هم مسکن گران میشود چرا که در نظام سرمایهداری هدف نهایی مبتنی بر کسب سود است و هدف از خرید و خروش و ساخت و ساز زمین و مسکن افزایش سرمایه است، نه تأمین سرپناه.
حاکمان سرمایه همگی در کمال وقاحت و پر رویی فقر و فلاکت جامعه را تأیید میکنند اما هم حاکمیت بورژوازی داخلی و هم اپوزیسیون خارجی دلایل بحران اقتصادی لاعلاج و فلاکت جامعه را به ناکارآمدی دولتها و مدیران، فساد، اختلاس، رانت، رشوه و تحریم ها تقلیل میدهند. البته که تمام این موضوعات صحت دارد و قابل انکار نیست ولی صورت مسألهْ تحریم، ناکارامدی، فساد، رشوه و اختلاس سران حکومت یا دولتمردان نیست بلکه واقعیت در جای دیگری است. فساد سیستماتیک در جامعهی طبقاتی و نظام سرمایهداری نهفته است و از آغازِ این نظام بنیان گذاشته شده است. ریشهی اقتصاد فاسد و فلاکت جامعه را باید در ذات و ساختار سرمایه جستوجو کرد، واقعیتی که دشمنان طبقهی کارگر هیچگاه نمیتوانند و نمیخواهند به آن بپردازند.
در سایهی مناسبات سرمایهداری، افراد در اجتماع و روابطشان با یکدیگر نه در قالب انسان با انسان، بلکه به مانند اشیائی همدیگر را میبینند و روابط میانشان متأثر از مناسبات پولی و سرمایه، در مسیر نوعی مبادله شکل میگیرد. پولْ آن کالای مقدس است که زندگی بدون آن محال میشود و افراد طبقهی کارگر و فرودست نیز که خودشان خالق ثروت و پول هستند، از آن بیبهرهاند و برایشان این «کالای مقدس» دستنیافتنی شده است.
تشدید استثمار و وضعیت اسفبار موجود کارگران ایران و جهان، تشتت و پراکندگی طبقهی کارگر و همچنان از دست دادن امتیازاتی که در جریان مبارزات متداوم در طی اعصار به دست آمده بود، ما را وامیدارد تا به تحلیل شرایط موجود و علل اینهمه نابهسامانیهای طبقه کارگر بپردازیم.
در نظام سرمایهداری بر پایهی تضاد بنیادین کار و سرمایه دو طبقه روبهروی هم و در جدال همیشگی قرار دارند؛ طبقهی کارگر و طبقهی سرمایهدار. مبارزهی طبقاتی و اقتصادی طبقهی کارگر، پایهی مادی مبارزهی سیاسی آن است. در این مبارزهْ نقش عناصر آگاه طبقهی کارگر یعنی سوسیالیستهایی که پابند به سوسیالیزم علمی باشند، بسیار مهم است. بدون انسجام و تشکلی که بتواند طبقهی کارگر را آگاهی سیاسی دهد و رهبری کند، نمیتوان از این آشفتهگیها و بنبستها بیرون رفت و بر آنها پایانی نهاد.