انقلاب صنعتی اسپانیا در مقایسه با دیگر کشورهای اروپایی صنعتى شتاب کمتری داشت و چندان عمیق نبود.
روند صنعتی شدن اسپانیا از اوایل سدهی نوزدهم شروع شد. به طوری که در سال 1864، سه میلیون و چهارصد هزار کارگر اسپانیایی وجود داشت که از این جمعیت ۲۶۰ هزار نفرشان کارگران معدن، ۱۵۰ هزار نفر کارگران صنعتی، ۶۰۰ هزار نفر پیشهور، و ۲.۳۹ میلیون نفر دهقانان فقیر و کارگران کشاورز بودند.
تعداد کم کارگران بخش صنعت و اکثریتی که دهقانها و کارگران کشاورز داشتند، بخشی از واقعیت موجود جنبش کارگری اسپانیا و ناشی از توسعهی ناچیزِ صنعتی بود.
نخستین اتحادیهها و کمیسیونهای کارگری
کارگران اسپانیا در سال ۱۸۴۰ اولین گامها را برای ایجاد تشکل کارگری برداشتند و مجمعهای کمک متقابل (مونتهپیو((Montepio))) را تشکیل دادند.
از سال ۱۸۵۰، با ورود گستردهی سرمایههای خارجی به اسپانیا، مرحلهای از رشد سریع صنعتی شروع شد که همزمان با این تحول، تشکلهای کارگری جدیدی به نام کمیسیون کارگری در اسپانیا تشکیل شد.
هدف اصلی این کمیسیونهای کارگری، دفاع از حقوق صنفی اولیهی کارگران و پیگیری خواستهایی مانند افزایش دستمزدها، کاهش ساعت کار روزانه، کاهش روزهای کار در هفته، و بهداشت محیط کار بود. کمیسیونهای کارگری در سراسر اسپانیا از سوی دولت سرمایهداری، غیرقانونی اعلام شدند اما به فعالیت خود به شکلهای غیرقانونی ادامه دادند. این کمیسیونها بیشتر در منطقهی کاتالان به مرکزیت بارسلونا شکل گرفتند. چون اگرچه کمیسیونها در کاتالان هم ممنوع بودند اما قدرت دولتی برای سرکوبشان کافی نبود و تا حدی آزادی عمل داشتند.
در سال ۱۸۵۵، کمیسیونها با جمعآوری سی هزار امضا و بردن آن به مادرید اولین اعتصاب عمومی را در شهر بارسلونا سازمان دادند. شعارهاى کارگران اعتصابی، «تجمع یا مرگ!» و «زندهباد تجمع آزاد!» بود که بر پلاکاردهاى آنها نوشته شده بود و در تظاهرات فریاد زده میشد. در حقیقت کمیسیونهای کارگری یک واسطهی تاریخی، بین انجمنهای کمک متقابل و سندیکا بودند که باعث افزایش آگاهی و اتحاد میان کارگران و زمینهساز ایجاد سندیکاهای کارگری شدند.
در سال ۱۸۶۸ انقلابی در اسپانیا به وقوع پیوست که اگرچه سرمایهداران رهبری انقلاب را بر عهده داشتند، اما کارگران نیز در آن نقش مهمی ایفا کردند. انقلاب ۱۸۶۸ اسپانیا، دستاورد چندانی برای طبقه کارگر نداشت و به سازشِ سرمایهداران با زمینداران و اشراف انجامید. اما در عین حال، باعث دخالت طبقه کارگر در عرصهی سیاست شد و به کارگران اجازه داد تا حق فعالیت قانونی تشکلهای کارگری را به دست آورند. علاوه بر این، در قانون اساسی جدید اسپانیا (۱۸۶۹)، حق تجمع آزاد به رسمیت شناخته شد که پیروزی دیگری برای جنبش کارگری بود. مجموع این عوامل، شرایط را برای یک تحول در جنبش کارگری اسپانیا به وجود آورد.
کنگره کارگران بارسلونا و عضویت در انترناسیونال اول
کنگرهی کارگران بارسلونا به عنوان نخستین کنگرهی کارگرى اسپانیا در ژوئن سال ۱۸۷۰ برگزار شد. دراین کنگره ۸۹ نماینده از ۷۴ انجمن کارگری کاتالان حضور داشتند که رویهمرفته نزدیک به ۱۵ هزار نفر عضو داشتند. این کنگره به برپایی فدراسیون منطقهاى اسپانیایى (F.R.E) رای داد که در واقع شاخهی اسپانیایِ انجمن بینالمللی کارگران (I.W.A) یا انترناسیونال اول بود. پیآمدِ برقراریِ رابطه میان نمایندگان بینالملل با نمایندگان فدارسیون اسپانیا، تکامل و رشدِ سریعترِ تشکل و سازمانیابیِ طبقه کارگر اسپانیا بود.
در نخستین کنگره کارگری که اصول تشکیلاتى فدراسیون به تصوب رسید، بحثهایی جدی بر سر نوع دخالت سیاسی فدراسیون کارگران شکل گرفت که جناح آنارشیستهای هوادارِ باکونین پیروز این مشاجرات بود. در نهایت مادهای تصویب شد که هرگونه عمل سیاسی و اصلاحطلبانهی کارگران را که نتیجهی مستقیمش انقلاب کارگری و حذف سرمایهداری و دولتش نباشد، نفی میکرد.
در مصوبهی فدراسیون چنین آمده بود: «کنگره به همه بخشهاى انجمن بینالمللى کارگران توصیه مىکند که از هرگونه همکارى که هدفش تحول اجتماعى از طریق اصلاحات سیاسى ملى است، اجتناب ورزد و از آنها دعوت مىکند تا همهی فعالیت خود را در جهت تشکیل فدراسیونهاى شغلى، یعنى تنها ضامن موفقیت انقلاب اجتماعى به کار اندازند.»
در قطعنامهی دیگرى درباره عضویت در انجمن بینالمللی کارگران چنین تصویب شده بود: «کنگره منطقهاى کارگران ضمن سلام و تهنیت صمیمانه به کنگره عمومى، به عنوان نماینده همه بخشهاى کارگرى جهان با کلیه مقررات و مصوبات عمومى و تصمیمات کنگره جهانى انجمن بینالمللی کارگران توافق دارد و عضویت خود را در آن اعلام مىدارد.»
بین پذیرفتنِ عضویت در انجمن بینالمللی کارگران و مصوبات آن انجمن، و از سوی دیگر، دعوتِ کارگران به عدم هرگونه فعالیت سیاسی تناقضی عمیق وجود داشت؛ چرا که در دومین کنگره انجمن بینالمللى کارگران بیانیهاى تصویب شده بود که در آن آمده بود:
- آزادى اجتماعى کارگران، از آزادى سیاسى آنان جدایىناپذیر است.
- استقرار آزادىهاى سیاسى، اقدامى است که ضرورت مطلق دارد.
چگونه میتوان هم مقررات و مصوبات انجمن بینالمللی کارگران را قبول کرد و هم بر عدم فعالیت سیاسی کارگران تاکید نمود؟
خط مشی سیاستگریزی و نفی فعالیت سیاسی از نظر طبقاتی اشتباه بود. در شرایطی که طبقه سرمایهدار در قالب «جمهوریخواهی فدرال» با ارتجاع فئودالی و اشرافی بر سر قدرت در جنگ بود و قدرت کافی برای از بین بردن ارتجاع نداشت، سکوت و انفعال سیاسی نه تنها هیچ دستاوردی برای طبقه کارگر به همراه نداشت که حتا پیروزی ارتجاع را بر جمهوریخواهان آسانتر میکرد.
شکست جمهورىخواهان و بازگشت سلطنت، سرکوب دولتی و شروع فعالیت مخفى مبارزان کارگری، اخراج باکونین در کنگره ۱۸۷۲ انجمن بینالمللی کارگران در لاهه و تاکید بر ضرورت ایجاد حزب سیاسى طبقه کارگر براى کسب قدرت سیاسى، باعث اختلاف عمیقی در جنبش کارگرى اسپانیا شد. جدال بر سر شرکت یا عدم شرکت طبقه کارگر در سیاست جدلی شخصی نبود، بلکه جدالی بین طرفداران سوسیالیسم و آنارشیسم در بین طبقه کارگر اسپانیا بود.
مجمع کارگری امپرسیون در سال ۱۸۷۲ تشکیل شد و زمینه را برای تاسیس حزب کارگران سوسیالیست اسپانیا (P.S.O.E) فراهم کرد که تا مدتها تنها حزب طبقه کارگر اسپانیا بود. در کنگره سال ۱۸۷۹ حزب کارگران سوسیالیست اسپانیا به رهبری پابلو ایگلسیاس((Pablo Iglesias)) بیانیهاى منتشر کرد که در آن نوشته شده بود: «حزب کارگران سوسیالیست اسپانیا اعلام مىدارد که هدفش عبارت است از لغو طبقات یعنى رهایى کامل کارگران، تبدیل مالکیت فردى به مالکیت اجتماعى یعنى مالکیت تمامى جامعه، و به دست آوردن قدرت سیاسى توسط طبقه کارگر». این به رسمیت شناختن فعالیت سیاسى طبقه کارگر با قطعنامههاى بینالملل اول تطابق داشت و اقدامی سرنوشتساز در تاریخ طبقه کارگر اسپانیا بود.
رشد آنارکوسندیکالیسم
در سالهای آغازین سدهی بیستم، تلفیق ایدههاى باکونین((میخائیل باکونین (به انگلیسی: Mikhail Bakunin) (1814–۱۸۷۶) آنارشیست انقلابی روس و از بنیانگذاران آنارشیسم جمعی بود.))، پرودون((پیِر-ژوزف پرودون (به فرانسوی: Pierre-Joseph Proudhon) (۱۸۰۹-۱۸۶۵) فیلسوف، اقتصاددان و جامعهشناس فرانسوی که نخستین کسی بود که خود را آنارشیست نامید و نگرش آنارشیسم را در حوزه فلسفه، اقتصاد و سیاست بسط و گسترش داد.)) و فرنان پلوتیه((فرنان پلوتیه (به فرانسوی: Fernand-Léonce Émile Pelloutier) (1867-1901) آنارشیست و سندیکالیست فرانسوی)) سندیکالیست فرانسوی باعث تشکیل سازمانهای جدید سندیکایی شد.
در سال ۱۹۰۷، مجمع همبستگى کارگرى با حضور ۵۰ مجمع محلى کارگران در بارسلونا تشکیل شد که هفتهنامه «همبستگى» را منتشر کرد. بعدها تعداد این مجمعها به ۱۳۰ تا در سراسر کاتالان رسید.
در سال ۱۹۱۰، کنگره کنفدراسیون منطقهاى کار کاتالان تصمیم به تشکیل کنفدراسیون ملى کار (C.N.T) گرفت که اولین کنگره خود را در سپتامبر ۱۹۱۱ برگزار کرد و علاوه بر ۶ سندیکا از کاتالان، ۱۴ سندیکا از گالیس، یک سندیکا از ویتوریا، ۱۱ سندیکا از لوانت، ۱۰ سندیکا از جنوب و یک سندیکا از آراگون در آن عضو بودند. از مادرید نه سندیکایى در آن حضور یافت و نه سندیکایى به آن پیوست.
در اواخر سدهی نوزدهم و آغاز سدهی بیستم، گرایش کارگرى کاتولیک بر اساس بخشنامهی پاپ لئون سیزدهم((پاپ لئون سیزدهم (۱۸۱۰-۱۹۰۳) یکی از پاپهای کلیسای کاتولیک رم بود که در ایتالیا به دنیا آمد و از ۱۸۷۸ تا ۱۹۰۳ میلادی پاپ بود.))، مبنی بر همکارى طبقات، احترام به مالکیت خصوصى، صرفهجویى و غیره به وجود آمد. در سال ۱۸۶۱، کشیشی به نام پدر ونسن بر همین اساس محفلهای کاتولیک کارگرى را در مانریسا و بعدها در والنسى ایجاد کرد. در ماه می 1895 یک شوراى ملى از محافل کاتولیک کارگرى در شهر مادرید تشکیل شد که اعضایش وزیران قبلی دولت، ژنرالها و کشیشها بودند. محافل کاتولیک کارگرى خیلی زود عدم کارایی خود را نشان داده و به بنبست رسیدند. در واکنش به عدم موفقیت محفلهای کاتولیک کارگرى، کشیشی به نام پدر ماکسیمیلیانو آربولیا در سال ۱۹۱۹ کنفدراسیون ملى سندیکاهاى کارگرى کاتولیک را تشکیل داد که این تجربه نیز به شکست انجامید و فقط توانست ۸۰ هزار عضو در سرتاسر کشور جذب خود کند.
در سال ۱۹۱۱، اتحادیه همبستگى کارگران باسک (اسپانیایی: S.T.V) (باسکی: E.L.A) تشکیل گردید که تشکلی ناسیونالیستی بود و توسط حزب ناسیونالیست باسک هدایت میشد.
جمهوریخواهی و جنگ داخلی اسپانیا
با شروع دوره مبارزات جمهوریخواهی (۱۹۳۱-۱۹۳۶) و سپس دوران جنگ داخلی اسپانیا (۱۹۳۶-۱۹۳۹) سندیکاها نقش بسیار مهمی را در تحولات سیاسی بر عهده گرفتند. در آن زمان مهمترین تشکل سندیکایی اسپانیا، کنفدراسیون ملی کار (C.N.T) بود که حدود ۵۰۰ هزار کارگر در آن عضو بودند. تعداد اعضای این تشکل در دوران جنگ داخلی اسپانیا به ۲ میلیون نفر رسید.
کنفدراسیون ملی کار در دوران حکومت فرانکو((فرانسیسکو فرانکو (به اسپانیایی: Francisco Franco y Bahamonde) (1892-1975) ژنرال اسپانیایی بود که پس از جنگ داخلی اسپانیا، از سال ۱۹۳۹ تا هنگام مرگش در سال ۱۹۷۵ بر اسپانیا حکومت میکرد.)) یک تشکل صنفی مخفی بود که تحت حملات بیرحمانه پلیس قرار داشت. در ۱۰ سال آغازین دیکتاتوری فرانکو، ۱۱ کمیته و بیش از ۶۰ تشکیلات منطقهای کنفدراسیون طی حملات پلیسی از بین رفتند و بسیاری از رهبران آن اعدام شدند. حفظ ساختار فدرالی سندیکا و ارتباط زنجیرهای-درختی کمیتهها با یکدیگر و نیز با رهبری فدراسیون، سرکوب آنها را برای پلیس آسانتر میکرد؛ چرا که سقوط هر کمیتهای منجر به لو رفتن زنجیرهای از کمیتهها و زندانی شدن صدها کارگر مبارز می شد.
مسئله دیگری که باعث ضعف کنفدراسیون شد، مبارزات درون گروهی و انشعابهای پیاپی به ویژه در دوران پس از جنگ داخلی بود. در اولین انشعاب که مدت ۱۶ سال (۱۹۴۵-۱۹۶۱) به طول انجامید، جنبش لیبرتار از فدراسیون جدا شد. انشعاب بعدی در سالهای میانی دههی ۱۹۶۰ اتفاق افتاد که باعث ایجاد دو سازمان با گرایش ارتدکس((Orthodox)) و امکانگرا((Possibilist)) و هر دو تحت نام کنفدراسیون شد.
گرایش ارتدکس – که بیشتر در خارج از کشور سکونت داشتند – طرفدار بازگشت به اصول خالص آنارشیسم بودند و منتقدِ حضورِ کنفدراسیون در دولت جمهوریخواه دوران جنگ داخلی بودند. گرایش امکانگرای طرفدارِ مبارزهی سندیکایی – که داخل اسپانیا اکثریت داشتند – به دنبال ادامهی همکاری با سازمانهای مخالف فرانکو و شرکت در دولت جمهوریخواه تبعیدی بودند. به طور خلاصه، تاکتیکهای این دو سازمان سندیکایی برای مقابله با فرانکو متفاوت بود. ارتدکسها برعملیات مستقیم علیه دولت فرانکو از قبیل شورش، خرابکاری و بمبگذاری تاکید می کردند و امکانگرایان به دنبال مذاکره با دولتهای اروپایی به منظور پایان دادن به دیکتاتوری فرانکو بودند.
دوران افول
جنگ داخلی اسپانیا با شکست جمهوریخواهان و تسلط کامل فرانکو بر قدرت در ۱۹۳۹ به پایان رسید. بریتانیا، فرانسه، و آرژانتین نخستین کشورهایی بودند که دولت فرانکو را به عنوان دولت قانونی اسپانیا به رسمیت شناختند.
فرانکو که مدعی بود هدفش «محافظتِ اسپانیا از مارکسیسم به هر قیمتی» است، با همراهیِ بخش بزرگی از ارتش اسپانیا، زمینداران و مالکان بزرگ، سرمایهداران و صاحبان صنایع، هواداران پادشاهی، و کلیسای کاتولیک رژیمی فاشیستی برپاکرد که نخستین اقدامش سرکوب و درهمشکستنِ همهجانبهی هرگونه تشکل، سازمان، و اتحادیه کارگری بود.
تا سال ۱۹۴۰ قانونهایی به تصویب رسید که هرگونه سازمان مستقل کارگری، اعتصاب، و قرارداد و چانهزنی دستهجمعی کارگران را ممنوع اعلام میکرد و محکومیتهای سختی برای خاطیان در نظر گرفته بود. برای نمونه اعتصاب کارگری، همردیف با خیانت به کشور در نظر گرفته میشد.
در همین سال، نهادی دولتی به نام سازمان سندیکایی اسپانیا (O.S.E) تاسیس شد که همهی کارگران مزدبگیر اسپانیا موظف بودند در آن عضو شوند. این سازمان فرمایشی تنها اتحادیهی قانونی کارگران طی چهل سال آینده بود که از سوی رژیم سرمایهداری به عنوان اتحادیهی ملی و سراسری کارگران اسپانیا تبلیغ میشد.
طی دهه ۵۰ میلادی، و با ورود قشری از تکنوکراتها به ساختار دولت، به تدریج سیاستهای آزادسازی اقتصادی در پیش گرفته شد. با وجودِ پیشروی بورژوازی در تصاحب و خصوصیسازیِ سرمایههایی که پیشتر دولتی شده بودند، طبقه کارگر هیچگونه دستآوردی نداشت. اندک اعتراضهای کارگری که در خلال دهه ۵۰، به ویژه در بارسلونا، رخ داد با شدت هر چه تمام سرکوب شدند.
طی دهه ۶۰ میلادی، نطفههای یک جنبش کارگری مخالف درونِ اتحادیه دولتی O.S.E شکل گرفت. تلاشهای حزب کمونیست اسپانیا (PCE) و گروههای کارگریِ کاتولیک برای سازماندهی مبارزه علیه حکومت فرانکو و احقاق حقوق کارگران، به پیریزی سازمانهای کارگری متعددی که با نام کمیسیونهای کارگری (CCOO) شناخته میشدند انجامید. این سازمانهای مختلف در سال ۱۹۷۶ و طی کنگره بارسلونا در هم ادغام شدند و یک اتحادیه کارگری یکتا به همین نام را شکل دادند.