تا به حال
افتادن شاهتوت را دیدهای؟!
که چگونه سرخیاش را
با خاک قسمت میکند
[هیچ چیز مثل افتادن دردآور نیست]
من کارگرهای زیادی را دیدم
از ساختمان که میاُفتادند
شاهتوت میشدند.
(سابیر هاکا)
دوربین بهطور تصادفی جای درستی قرار گرفته است: از پنجره خانهای در بُرجی بلند که بُرج در حال ساخت و روبهاتمامی را در چند ده متریِ روبهرویش نمایش میدهد. دوربین موبایل حرکات کمی دارد و زمزمهی بسمالله فیلمبردار شنیده میشود. صدای زنی در پسزمینه میآید که با دلهره به لهجهی ترکی «یا آقام ابوالفضل» میگوید. محل حادثه در شهر ارومیه است؛ ظهر سهشنبه ۱۷ خرداد ۱۴۰۱. ناظرین دلنگرانند. دلنگران دو کارگری که در بسکتی (سبدی) آویزان از کابلهای در میانه برج روبهرویی، محکم نردههایش را چسبیدهاند. باد شدیدی میوزد یا بهتر بگویم طوفانی درگرفته است. گردوخاکی غلیظ به هوا برخاسته و تندباد همهچیز را دارد درهممیپیچد. تندباد میوزد و میوزد و میوزد و بسکت تاب میخورد و تاب میخورد و تاب میخورد؛ در هر تابی محکم به دیوارههای برج برخورد میکند و در هر برخوردش بیشتر کجومعوج میشود و به جسمی شُل و رها بدل میگردد. صدای شیون در سمت دوربین بیشتر میشود. صدای گریهی کودکی˚دختربچه به پسزمینه اضافه میشود، گریهای معصوم و صدای فیلمبردار که به زبان ترکی میگوید: مردند. هنوز کارگران محکم به نردههای بسکتِ اینک زهوار دررفته چسبیدهاند. ولی تندباد مجال نمیدهد. همهچیز گویای حادثهای در ثانیههایی بعد است. کارگر اول در حین برخورد محکم بسکت و تابِ تند بعدش تابوتوانش را از دست میدهد، پرتاب میشود، سقوط میکند. زن فریاد میکشد: اِیوای، دوشدو اُردان (افتاد از اونجا)؛ کارگر تنَش محکم به زمین برخورد میکند، چند متری به پایین میغلتد و آرام میگیرد. فیلمبردار چند ثانیهای طول میکشد که فریاد ناشی از دیدن صحنه را بکِشد؛ فریادی از ضمیر و مُقطّع. گردوخاک کل فضای تصویر را پر کرده است.
نفسهای فیلمبردار عمیق میشود، عصبی، درمانده و کِشدار. گریهی کودک˚ دیگر ممتد شده است. کارگر دوم هنوز در بسکت است. دارد جانسختی میکند؛تلاش میکند و نردهها را رها نمیکند. ولی تندباد اَمان نمیدهد. گویی قَسم خورده تا کار را تمام نکرده، بوزد. تاب بعدی و برخورد بعدی، کارگر را از بسکتی که دیگر داغان شده است آویزان میکند؛ رها نکرده هنوز لبههایش را؛ زن شیون میکند و به ترکی جملاتی به زبان میآورد. مرد فیلمبردار نیز نفسهای درماندهاش به گریه بدل شده است. تندباد برای بار آخر بسکت را محکم به دیواره میکوبد و کارگری که دیگر توان و نای مقاومت ندارد. لبه از دستش کنده میشود. سقوط میکند، در هوا معلّق میخورد، محکم به زمین اصابت میکند و تنَش آرام میگیرد.
همهچیز ثبت شده است؛ به قول رستا آسایش: داربستها، سقوط کارگران و عروج سرمایه((رستا آسایش، داربستها، سقوط کارگران و عروج سرمایه، منتشره در فضای مجازی.)). و اینک منم، ماییم، میخکوب، منقبض، با چشمانی خیس، صورتی سختشده و دندانهایی که به هم فشرده شدهاند. روزهای دولتمندان و دولتمردان دارد شمرده میشود.