گزارشی از کارخانه‌ی آجر دهدشت

شهر دهدشت در استان کهگیلویه و بویراحمد در جنوب غربی ایران، در انتهای سلسله جبال زاگرس قرار داشته و از نظر سطح دسترسی راه، موقعیت به نسبت خوبی دارد. وجود منابع غنی معدنی روزمینی و زیرزمینی در این منطقه و دسترسی مناسب به بندرهای جنوبی (متوسط ۲۰۰ کیلومتر تا خلیج فارس) سبب گردیده که در سال‌های اخیر شاهد رشد واگذاری و فروش قسمت‌های مختلف این منابع و معادن به افراد و اشخاص حقیقی متنفذ برای استخراج و غارت اموال طبیعی مردم آن منطقه باشیم. در این بین همواره زمزمه و تکاپوی اشخاص و افراد برای توسعه‌ی مبتنی بر سودِ به اصطلاح سرمایه‌گذاران برای رشد منطقه و ….. از تربیون‌هایشان به گوش می‌رسید و یکی از این سر و صداها کارخانه‌ی آجر دهدشت((بزرگ‌ترین کارخانه تولید آجر و سفال جنوب‌غرب کشور، خبرگزاری ایرنا)) بود.

ساختِ این کارخانه از حدود ۱۴ سال پیش در برنامه‌ی اقتصادی دولت احمدی‌نژاد برای توسعه‌ی مناطق محروم و طرح‌های زودبازده آغاز شد و در سال ۹۶ با یک خط تولید شروع به بهره‌برداری کرد. این کارخانه‌ی صنعتی هم‌اکنون با سه شیفت کاری به صورت شبانه‌روزی توسط ۱۶ کارگر در بخش تولید، ۹ کارگر در بخش آماده‌سازی ، ۳ کارگر در واحد کوبیت، ۱۲ کارگر در واحد تعمیرات، ۲۰ کارگر در واحد تخلیه، ۵ کارگر واحد کوره، ۴ کارگر واحد ماشین‌آلات، ۴ کارگر واحد برق، ۱۶ کارگر واحد بارگیری، ۴ کارگر واحد خدمات و ۱۰ کارگر بخش اداری و البته رانندگان روزمزد متغیر اداره می‌شود.

از زمان شروع به بهره‌برداری، این کارخانه‌ی بزرگ و سودآور تا هم‌اکنون حوادث کاریِ ناگوار((جان باختن کارگر کارخانه آجر دهدشت، خبرگزاری صداوسیما)) و متأسفانه مرگ‌آور بسیاری برای کارگران رقم زده و طی ۳ سال از بهره‌برداری ۲ نفر از کارگران زحمت‌کش را به کام مرگ کشانده((آخرین جزئیات از مرگ دلخراش کارگر کارخانه آجر دهدشت، خبر دنا)) و تعدادی نیز دچار نقص عضو (قطع انگشت) و شکستگی شدند. مالک کارخانه نه‌تنها هیچ کاری برای افزایش ایمنی محیط کار انجام نمی‌دهد، روز به روز هم بر شدت کار افزوده و حاضر به افزایش تعداد کارگران بخش‌های مختلف برای کنترل ایمنی هم نیست. شاید بتوان گفت که این واحد تولیدی خطرناک‌ترین و ناامن‌ترین واحد تولیدی استان می‌باشد.

بعد از این حوادث و اتفاقات که تبعات بسیاری برای خانواده‌ی قربانیان به بار آورده، مالک کارخانه علی‌رغم فروش و پیش‌فروش گسترده‌ی داخلی و خارجی (عمدتاً کشور عراق و مرز شلمچه)، حاضر به افزایش سطح ایمنی ماشین‌آلات خطرناک نیست و تعداد کارگران آن بخش برای کنترل ریسک خطر افزایش نیافته است. ناگفته معلوم است که خود کارگران این بخش‌ها در ابتکاراتی شاق برای افزایش سطح ایمنی خود و همکارانشان کارهایی انجام داده‌اند، اما برای کارخانه‌ای با این سطح از کار و تولید روزانه چنین اقداماتی پاسخ‌گو نیست.

لازم به ذکر است که خانواده‌های قربانیان و کارگران نقص عضو با درگیرشدن در روندهای بی‌سر و ته کاغذبازی و بوروکراسی اداری از یک طرف و تبانی مداوم مالک کانادا‌نشین کارخانه با نهادهای دولتی از طرف دیگر، هنوز که هنوز است دیه و غرامت درخوری دریافت نکرده و دل‌خسته و غمگین امیدی به پرداخت حق و حقوق خود هم ندارند.

کارگران این کارخانه هیچ‌گونه لباس کار مناسب با فصل گرم‌/سرد و تجهیزات ایمنی نمی‌گیرند و لباس و کفش ایمنی را با هزینه‌ی شخصی از بازار تهیه می‌کنند. هم‎چنین علاوه بر کیفیت بسیار پایین لباس فصل و کفش ایمن، ایمنی و تهویه‌ی محیط کارخانه نیز بسیار نامناسب است. محیطِ کارخانه فضایی بسته بدون تهویه و موتور مطبوع‌سازی محیط‌های آلوده به گردو خاک است به طوری که شعاع دید در سالن‌های کارخانه به زور به ۳-۴ متر می‌رسد. در کارخانه‌های آجر و سیمان و سنگ معدن باید علاوه بر موتورهای تهویه‌ی قوی، به‌صورت ماهیانه ماسک مناسب کار در این محیط‌ها عرضه شود که هیچ‌کدام از این اقلام در این کارخانه وجود ندارد. کارگران ناچارند که در این محیط با سطح گرد و خاک بسیار بالا و آلوده کار کنند و دم بر نیاورند؛ چرا که با تبعات بعدی و اخراج مواجه خواهند شد.

این واحد صنعتی سودآور و به‌روز از نظر بازاریابی و فروش، حتی سالن غذاخوری و آشپزخانه برای این همه کارگر ندارد و کارگران مجبورند که خود از خانه غذا آورده و در همان محیط آلوده و خاکی به روش‌های ابتدایی غذای خود را گرم کرده و بر روی میزهای کار غذا خورده و دوباره به سر کار بازگردند. علاوه بر این موارد، آب شُرب نیروهای کارخانه هم به صورت کاملاً غیربهداشتی و از کارخانه‌ی یخ مجاور تأمین می‌شود و کارگران مجبورند که به‌صورت روزانه کلمن‌ها و قمقمه‌های خود را از آب و یخ پر کرده و به جنگ ابزار و آتش رفته تا حساب‌های بانکی و دارایی‌های و املاک مالک کارخانه در تهران و کانادا و بهشت، چاق و چله‌تر گردد. مگر ساخت یک آشپزخانه‌ی مجزا و باکیفیت توأم با آب سردکن و لوازم و یخچال و سالن رخت‌کن برای رئیس‌زاده چقدر هزینه می‌برد که پاسخ به این خواسته باید با اخراج کارگران همراه باشد؟

هر چه از کاستی‌ها و ظلم‌هایی که بر این کارگران زحمت‌کش که در سه شیفت کاری و به‌صورت دوره‌ای کار می‌کنند گفته شود کم گفته شده است. سرویس ایاب و ذهاب برای نیروها در کارخانه‌های شیفتی واجب است؛ چرا که نیروها مجبور هستند در ساعاتی رفت و آمد کنند که یا وسیله و ماشین وجود ندارد و یا اگر هست کرایه‌ی آن از دستمزد آن‌ها بیشتر است. در کارخانه‌ی آجر دهدشت هر کسی خودش باید هزینه و کرایه‌ی رفت و آمد را پرداخت کند و در هر ساعتی از شبانه‌روز و به هر طریقی خود را به محل کار برساند. مگر یک شهر کوچک با حداکثر ده محله نیاز به چند سرویس و مینی‌بوس دارد که این هم باید از کارگران دریغ شود؟

در بحث حقوق و دستمزد هم مالک و صاحب کارخانه – مثل سایر هم‌پیاله‌ها و هم‌قماشان خود – تمام تلاشش را می‌کند که حقوق در پایین‌ترین حد ممکن باشد و با توجه به نرخ بیکاری و جمعیت در منطقه، از تمام اهرم‌های فشار خود برای بیشترین بهره‌کشی از گُرده‌ی کارگران استفاده می‌کند. پرداختی ماهیانه به کارگران حداقل دستمزد مصوب می‌باشد که از سر و ته آن هم زده می‌شود و همین حداقل دستمزد یا پرداخت نمی‌شود و یا با تأخیر زیاد پرداخت می‌گردد؛ به طوری که عیدی و سنوات سال قبل تا شهریور پرداخت نشد. کارگران برای دریافت حق و حقوق خود باید دست به دامن رئیس‌زاده شوند و در پاسخ درخواست حقوق و پاداش منظم کارگران – مشابه همه‌ی سرمایه‌داران – می‌گوید: «این کارخانه که برای من سودی ندارد و اگر پول این کارخانه را هر جای دیگر می‌گذاشتم ده برابر این به من سود می‌داد و اینجا فقط برای من ضرر است و به خاطر کارگران و این مردم هستم نه برای سود و پول.» برایش سود ندارد و جهت رضای خدا موش می‌گیرد، اما به صورت منظم باید حساب‌های مالی‌اش شارژ شوند، وام بی‌بهره بگیرد، بیمه پرداخت نکند، مالیات ندهد و … و از کانادا دیدار کرده و با آرمان‌های ملکه الیزابت و بریتانیای کبیر تجدید میثاق کند.

قراردادهای کارگران این کارخانه به‌صورت سه ماهه امضا می‌شود و در پایان سه ماه برای امضا به آن‌ها می‌دهند که اگر مشکلی ایجاد شد بتوانند زیرش بزنند. آن‌ها هیچ‌گونه امنیت شغلی ندارند که بتوانند بر اساس آن برای آینده‌ی خود تصمیمی بگیرند، و شمشیر اخراج همواره بالای سر کارگران است.

نوچه‌ها و لات و لوت‌های اطراف مالک کارخانه مدام به کارگران و کارکنان تلقین می کنند که کارخانه زیان‌ده است و رئیس‌زاده از جیبِ خود حقوق کارگران را پرداخت می‌کند (همان رضای خدا موش گرفتن) و این حق کارگر نیست و لطف سرمایه‌دار است. در صورتی که تمام صفر تا صد تولیدِ شبانه‌روزیِ کارخانه و تعمیر و نگهداری و سودآوری مداوم آن بر دوش کارگران است و اگر یک روز آن‌ها نباشند، رئیس‌زاده و لات و لوت‌هایش یک آجر هم نمی‌توانند تولید کنند.