داستان کوتاه «صاحب‌خانه‌ی ما» از عزیز نسین

مِحمِت نُصرت معروف به عَزیز نِسین نویسنده، مترجم و طنزنویس اهل ترکیه بود. بسیاری از آثار نسین به هجو دیوان‌سالاری و نابرابری‌های اقتصادی در جامعه‌ی ترکیه می‌پردازند. بسیاری از داستان‌های کوتاه او را ثمین باغچه‌بان، احمد شاملو، رضا همراه و صمد بهرنگی به فارسی ترجمه کرده‌اند. داستان کوتاه صاحب‌خانه‌ی ما به قلم این نویسنده‌ی طنّاز نوشته شده است.


ما در یک آپارتمان هفت طبقه می‌نشینیم، پنج طبقه‌ی این آپارتمان روی زمین و دو طبقه‌‎اش مانند معادن ذغال‌سنگ زیرِ زمین است. در زیر این دو طبقه، یک نیم‌طبقه‌ی دیگر هم هست. بنده در داخل این نیم‌طبقه می‌نشینم. سقف طبقه‌ها آن قدر کوتاه است که من در این مدت دو سال نفهمیدم صاحب آپارتمان آدم قد‌کوتاهی است یا سقف اتاق‌های آپارتمان را مخصوصاً این قدر کوتاه درست کرده تا مستأجر‌ها همیشه سرشان پایین باشد و فرصت گردن‌کشی پیدا نکنند!

بنده با این که از بچگی به علت تو‌سری خوردنِ زیاد قدّم کوتاه مانده، روزی نیست که دو سه بار سرم به سقف نزند و برق از چشمانم نپرد!

با این‌حال من از این خانه خیلی ممنونم، چون چیزی به نام «منظره» ندارد که تماشا کنیم و روح و دلمان شاد شود. به همین جهت اشتهای اهل خانه روز به روز کور‌تر می‌شود. در این خانه سودمان (در داخل خانه) و ناموس‌مان توی اتاق محفوظ می‌ماند. روی‌هم‌رفته زندگی راحتی می‌گذرانیم. از طرف دیگر چون خانه‌ی ما در و پنجره‌ای برای هواخوری ندارد و باد و فلان توی اتاق‌ ما نمی‌آید، از این جهت خطر سرما‌خوردن هم نیست، مخصوصاً وارد نشدن آفتاب به داخل خانه یکی از بهترین شانس‌هاست، زیرا خورشید آدرس ما را نمی‌داند که داخل شود. ولی معلوم نیست در جایی که خورشید آدرس خانه‌ی ما را نمی‌داند، مأمورینِ اجرا از کجا آدرس آن را می‌دانند! مثل این که با دست خودشان خانه‌ی ما را ساخته‌اند، یک‌راست می‌آیند تو …

چون خورشید داخل خانه‌ی ما نمی‌شود، از این‌رو پرده‌هایمان رنگش نمی‌پرد و ما خودمان هم رنگ‌پریده نمی‌شویم!

خانه‌ی ما یک حسن دیگری هم دارد. چون از کف کوچه پایین‌تر است، جوان‌های چشم‌چران نمی‌توانند از پشت پنجره توی اتاق‌ ما را دید بزنند. حتی برای تماشا کردن کارهای دیگرِ ما لازم است مانند زیر‌دریایی‌‎ها «تله‌پریسکوپ» داشته باشند تا استفاده کنند. اگر چه خدا را هزار‌بار شکر در مدت این دو سال، کاری انجام نداده‌ایم که دید بزنند! اگر هم هوس دید زدن به سرشان بزند، پیش آن‌ها بی‌اندازه شرمنده خواهیم شد. بله هر چقدر درباره‌ی خوبی‌های خانه‌مان صحبت کنم مطلب تمام‌شدنی نیست.

خانه‌ی ما اصلا خطر بی‌آب ماندن ندارد. اگر آب‌های تمام شهر قطع شود و مردم شهر بی‌آب بمانند و از تشنگی هلاک شوند، ما آب فراوان داریم. چون زمستان و تابستان از دیوارهای خانه‌ی ما آب می‌ریزد. اگر یک شیر آب روی دیوار نصب کنیم شُر… شُر… آب از شیر می‌ریزد … تازه بعضی از قسمت‌های دیوار سوراخ‌هایی به شکل لوله‌ی شیر دارد و احتیاجی هم نیست شیر بگذاریم! در آشپزخانه گودال‌هایی داریم که لیوان داخلش می‌بریم و آب برمی‌داریم. مستأجرِ قبل از ما، گویا آدم خیلی زرنگی بوده و از تشنه ماندنِ اهلِ شهر رنج می‌برده و چون قادر نبوده مردم تشنه‌ی شهر را ببیند، چند تا شیر به دیوارهای خانه نصب کرده و بطری‌ها را از این آب‌ها پر می‌کرده و به‌نام آب‌های معدنی می‌فروخته است. بعدها کارش طوری می‌گیرد که مردم برای خریدن این آب معدنی جلوی آپارتمان توی صف ساعت‌ها منتظر می‌شدند. این آب به قدری مفید و گوارا بوده که هرکس از آن جرعه‌ای می‌نوشیده، هر چه در دل و روده‌اش بوده بیرون می‌ریخته است. اگر کسی یک بطری بیشتر می‌نوشید سنگ کلیه را هم بیرون می‌ریخت! از این رو آب‌های «منبع دیواری» خانه‌ی ما در دواخانه‌ها هم جای خودش را باز می‌کند و کسانی که ده روز از این آب «منبع دیواری» می‌خوردند، تمام روده‌های آن‌ها گچ می‌بست و آن‌هایی که بیشتر می‌خوردند مانند سیمان یخ‌بسته، سنگ شده و به صورت مجسمه در‌ می‌آمدند!

صاحب‌خانه ما هم که آدم زرنگی بود وقتی می‌بیند کار مستأجرش حسابی گرفته و صدها برابر کرایه‌ای که می‌دهد استفاده می‌کند، دوز و کلک به راه می‌اندازد و به بهانه‌ی این‌که «پسرم را می‌خواهم زن بدهم» مستأجرش را جواب می‌کند. ولی مستأجر زرنگ، صاحب‌خانه‌ی ما را پیش دکتر می‌برد و گواهی طبی می‌گیرد که معلوم می‌شود صاحب‌خانه عقیم است و معالجه‌پذیر هم نیست. و صاحب‌خانه‌ی ما به بهداری شهرداری استانبول مراجعه می‌کند به بهانه‌ی این‌که «این قسمت ساختمان جای سکونت نیست» و با همین گواهی مستأجر را بیرون می‌کند. بله، ما بعد از آن ماجرا به این خانه اسباب‌کشی کردیم. در قرارداد محضری، صاحب‌خانه یک ماده اختصاصی گذاشته و آن این‌که نباید آب دیوارها را بفروشیم. مخصوصاً صاحب‌خانه‌ی آپارتمان مجاور آب‌ها را به طرف خانه‌ی خودش سرازیر کرد. با این کار فقط برای مصرف ما مقدار کمی آب باقی ماند. در طبقه‌ای که ما هستیم یک چیز مهم دیگر هم هست و آن اینکه دیوارهای راهرو رطوبت داده و بعد از مدتی ماده‌ای به نام «شوره» روی دیوار می‌بندد. ما هر روز صبح به اندازه‌ی یک کیلو «شوره» جمع می‌کنیم و به سفید‌گرها می‌‎فروشیم، لابد می‌دانید که شوره یک ماده‌ی گران‎قیمتی است که فقط به دردِ سفید‌گرها می‌‎خورد. اگر صاحب‌خانه روزی از این ماجرا مطلع شود، فوراً ما را هم از خانه‌اش بیرون می‌کند.

شمردن خوبی‌های خانه‌ی ما تمام‌شدنی نیست، ولی من یکی دیگر از محسناتش را برایتان شرح می‌دهم. مهمان به خانه‌ی ما نمی‌آید. خدا را شکر که خانه‌ی وسیع و آفتاب‌گیری نداریم وگرنه از دست مهمان وقت سر‌خاراندن هم نداشتیم. خانه‌ی ما هر عیبی دارد اینش خوب است که پهلوی دوست و دشمن رو‌سیاه نمی‌شویم. هر کس بپرسد «کجا می‌نشینید …؟» با غرور و سربلندی جواب می‌دهیم: «در فلان آپارتمان ۵ طبقه» و این ژست گرفتن برای انسان کافی است.

هر موقع سر و کله‌ی صاحب‌خانه‌ی آپارتمان پیدا می‌شود، ما می‌‎فهمیم که قدم به ماه جدید گذاشته‌ایم، و هر وقت بخواهیم از صاحب‌خانه خواهش کنیم یکی دو روز برای پرداخت کرایه مهلت بدهد، چنان گریه و ناله می‌کند که آدم دلش می‌خواهد فوراً برود از کسی با نزول پول قرض کرده کرایه را بدهد. این بیچاره در هر ماه دو سه هزار لیره سفته‌ی پرداخت‌نشده دارد. آن‌ها را هم با خودش می‌آورد به ما نشان می‌دهد که: «اگر باور نمی‌کنید، نگاه کنید …»

خانه‌ی ما یک حسن ارزنده‌ای هم دارد، در این آپارتمان حشرات از قبیل «مگس»، «پشه»، «کرم خاکی»، «عقرب»، «هزارپا» و «عنکبوت» فراوان است. زمانی که می‌خواستند این آپارتمان را بسازند یکی از پروفسورهای حیوان شناسی که در دانشگاه ما تدریس می‌کرد، مدت‌ها در طبقات مختلف آپارتمان تحقیق می‌کرده است و در آن زمان سه نوع حشره‌ای که تا آن وقت کشف نشده بود در اینجا پیدا شد و از همین طبقه یکی از ثروت‌مندترین و پرارزش‌ترین کلکسیون‌های حشره‌ی دنیا را به دست آورده. صاحب‌خانه‌ی ما موقعی که می‌خواست آپارتمان را به ما نشان بدهد این جریانات را گفت و بعد اضافه کرد: «آن پروفسور آلمانی به من گفت: «حیف که شما ارزش هیچ‌چیز را نمی‌دانید. اگر یک چنین جایی در کشور ما باشد، فوراً آنجا را موزه‌ی حشرات می‌کنیم. به هر حال فکر نمی‌کنم بچه‌هایت احتیاج داشته باشند به مدرسه بروند، چون از هر نوع حشره در اینجا یافت می‌شود و آن‌ها می‌توانند روی این حشرات تحقیق و آزمایش کنند.» بعد صاحب‌خانه افزود: «با این خصوصیات، معذرت می‌خواهم که در پایین آوردن کرایه نمی‌توانم به شما کمکی بکنم، چون اینجا یک خانه‌ی استثنایی و با‌ارزش است.»

صاحب آپارتمان ما در قدیم دربانِ این آپارتمان بوده. اول صاحبِ «در» و بعد هم صاحبِ خود آپارتمان شده. یک ماه می‌شد که نتوانسته بودم کرایه را بپردازم. صاحب‌خانه به دفتر روزنامه‌ای که در آنجا کار می‌کردم آمد و چون ۲۰ سال پیش نوکرِ مدیر روزنامه‌ی ما بوده با ورودش فوراً مدیر روزنامه او را شناخت و گفت:

– علی‌آقا، چه خبره؟ چی شده؟!
– آمدم کرایه‌مو بگیرم.
– کرایه‌ی چی؟
– حسن‌آقا (اشاره به من نمود) در آپارتمان من مستأجره…
– چی گفتی؟! مگه تو آپارتمان هم داری؟

صاحب‌خانه که از تعجب نابه‌جای مدیر روزنامه خوشش نیامده بود با ناراحتی گفت:
– حضرت آقا، انصاف هم خوب چیزیه. الان ۲۲ ساله که در استانبول زندگی می‌کنم. این حق رو ندارم که یک آپارتمان بی‌قابلیت داشته باشم؟!

من که ۴۲ سال است در این شهر زندگی می‌کنم با شنیدن این حرف صاحب‌خانه از خودم و بی‌عرضگی‌ام خجالت کشیدم، سرم را پایین انداختم. بعد از آن هر وقت ازم می‌پرسند: «اهل کجایی؟» بدون تردید و محکم جواب می‌دهم: «اهل سیواس هستم، شش‌ماه است که به استانبول آمده‌ام.»

صاحب آپارتمان ما نه فقط یک آپارتمان شش‌طبقه‌ی بی‌قابلیت (!) دارد بلکه در خیابان «نشان‌تاشی» یک خانه و در اطراف استانبول چند‌تکه زمین دارد و چهار پنج‌تا هم مغازه دارد. هرگاه که برای دریافت کرایه می‌آید و سفته‌هایش را نشان می‌دهد ازش می‌پرسم:

– علی‌آقا راستی این‌همه خانه و زمین را چه وقت درست کردی؟
– اختیار داری حسن‌آقا، اگر این‌ها را نداشتم چطور سرم را پیش مردم بلند می‌کردم و می‌گفتم ۲۲ سال است که توی خیابان‌های استانبول قدم می‌زنم.

بالاخره چند روز پیش بلا به سر صاحب‌خانه‌ی ما نازل شد. بیچاره در حالی‌که مشغول خرید و فروش هروئین بوده از طرف پلیس دستگیر می‌شود و به زندان می‌افتد. پیش خودم فکر کردم انسانیت که از روی زمین نرفته، این بابا این‌همه به ما خوبی کرده، الان احتیاج به دلداری دارد. برای همین چهار‌ بسته سیگار خریدم و به ملاقاتش رفتم. از پشت میله‌های آهنی زندان تا چشمش به من افتاد شروع کرد به گریه و من برای این‌که صاحب‌خانه‌ی بدشانس و بیچاره‌ام را تسکین بدهم گفتم:

– علی‌آقا ناراحت نباش. تو که ۲۲ سال است در خیابان‌های استانبول قدم زدی، نمی‌خوای پنج شش سال هم توی زندان قدم بزنی؟ بالاخره اینجا هم متعلق به خاک استانبول است و حق دارد که زیر قدم‌هایت له شود… بی‌خیالش باش و قدم بزن!