ردِ زنجیرها؛ ناگفته‌های یک خبر

در خبرها آمده بود…

دارایی ۲۶ ثروتمند جهان برابر با ثروت حدود ۴ میلیارد نفر است۱https://www.asriran.com/002jE2 (CNN)
شبکه خبری تلویزیونی سی‌ان‌ان گزارش داد: مجموع دارایی و تمکن ۲۶ فرد ثروتمند تراز اول جهان به یک تریلیون و ۴۰۰ میلیون دلار رسید، ثروتی که برابر با دارایی سه میلیارد و ۸۰۰ میلیون نفر دیگر بر روی کره‌ی زمین است. یعنی چیزی بیش از نیمی از کل جمعیت جهان!

به گزارش ایرنا، تارنمای این شبکه خبری افزود: میلیاردرهای جهان روزانه ۲.۵ میلیارد دلار ثروتمندتر می‌شوند در حالی که نیمی از افراد فقیر جهان شاهد فقیرتر شدن خود هستند.

سی‌ان‌ان نوشت: بر اساس گزارش بین المللی «آکسفام» که روز گذشته (یکشنبه) انتشار یافت، شمار میلیاردرهای جهان به دو هزار و ۲۰۸ نفر رسید که این تعداد ثروتمند با توجه به بحران مالی در یک دهه اخیر بی‌سابقه بوده و نشانگر دو برابر شدن شمار چنین ثروتمندانی است.
گزارش سالانه و ۱۰۶ آکسفام در آستانه‌ی نشست داووس که در آن میزبان شماری از چنین ثروتمندانی است انتشار می‌یابد که در واقع خواستار توجه به بروز شکاف هرچه بیشتر بین ثروتمندان و فقرا است.

سی‌ان‌ان افزود: اکثر افراد به‌غایت ثروتمند در این فهرست آمریکایی بوده که شامل «جفر بزوس» رئیس شرکت آمازون، «بیل گیتس» شرکت مایکروسافت، «وارن بافت» رئیس شرکت بیمه‌ای «برکشایر هاتاوای» (Berkshire Hathaway) و «مارک زاکربرگ» از شبکه اجتماعی فیس‌بوک است. بنابراین گزارش مجموع دارایی این چهار نفر از سوی نشریه اقتصادی «فوربس» ۳۵۷ میلیارد دلار اعلام شده است.
آکسفام در گزارش خود بر ناکامی وصول مالیات از ثروتمندان در چنین کشورهایی اشاره کرده و این که افزایش مالیات از درآمد افراد معمولی وجود داشته اما موجودیت‌های حقوقی و ابرثروتمندان از دادن مالیات طفره می‌روند.
خبرگزاری رویترز نیز با پرداختن به موضوع گزارش آکسفام نوشته است: دولت‌های جهان به طور فزاینده، خدمات عمومی را کاهش داده و همزمان فاقد توانایی لازم برای مقابله با فرار مالیاتی بوده‌اند.

در همین حال «وینی بیانییما» مدیر عامل آکسفام در مصاحبه‌ای درمورد این گزارش گفته بود: فشار نظام‌های مالیاتی روی جمعیت فقیر، به معنای نبود بودجه کافی برای ارائه‌ی خدمات عمومی است و این خود به تشدید فاصله‌ی طبقاتی منجر شده و فقرا نه تنها دو برابر از خدمات اولیه محروم هستند، بلکه هم‌زمان فشار مالیاتی بیشتری را متحمل می‌شوند.

بر مبنای گزارش آکسفام، نرخ مالیات برای شرکت‌ها و ثروتمندان در دهه‌های اخیر کاهش یافته و همزمان دولت‌ها در جهان، بار مالیاتی را از طریق مالیات بر مصرف، به سمت جمعیت فقیرتر هدایت کرده‌اند.

اما در خبرها نیامده بود…

کلمات خنثی نیستند!
در خبر نیامده بود: منظور از ثروتمندان و فقرا چیست؟

در این خبر تنها از ثروتمندان و فقرا صحبت شده، اما نوشته نشده که آیا بین این دو چه رابطه و نسبتی برقرار است! آیا این دو در دو سیاره جدا زندگی می‌کنند یا بین این دو رابطه عمیق و محکم برقرار است؟ تفاوت این دو از کجا ناشی می‌شود؟ این‌ها دو دسته‌ی نخبگان باهوش‌ و کند ذهن‌ها را می‌سازند؟ بخشنده‌ها و صدقه‌پذیرها؟ قدرتمندان و ناتوانان؟ خیر. رابطه‌ای که بین این دو دسته برقرار است عمیق‌تر از این‌هاست و برای درست دیدن این رابطه باید آن‌ها را در یک زمینه‌ی بزرگتر دید.

مناسبات اجتماعی انسان‌ها بر مبنای نسبت‌ آن‌ها نسبت به مالکیت ابزار تولید، نوع انسان را به طبقات دارای ابزار تولید و فاقد ابزار تولید تقسیم می‌کند و این زمینه استعمار طبقه‌ی کارگر را برای سرمایه‌دار فراهم می‌سازد. این رابطه که بر مبنای مالکیت و استثمار روز افزون استوار است، با قدرت سرکوب دولتی محافظت و مقدس دانسته می‌شود. در این رابطه طبقات در رابطه‌ای تضاد‌آمیز، به مثابه ثروتمندان و فقرا در می‌آیند و تا وقتی این رابطه برقرار است، طبقه‌ی حاکم هر روز ثروتمندتر و طبقه کارگر هر روز فقیرتر و ناتوان‌تر می‌شود. اما آن چه در این متن حذف شده تمام زمینه‌ی این تضاد است و حتی خود تضاد هم بین ثروتمندان و فقرا ناپدید شده است. حذفی که عرصه را به نفع برداشت‌های توجیهی مثل نخبگی و هوش و از این دست باز می‌کند!

اعداد خنثی و بی‌طرف نیستند!
شبکه خبری تلویزیونی سی‌ان‌ان گزارش نداد که: اعداد چقدر دقیق‌اند؟

ثروت ۲۶ نفر معادل ۴ میلیارد نفر یا دقیق‌تر ۳.۸۰۰.۰۰۰.۰۰۰ نفر است! جالب آن که ۲۶ نفر اول ۲۵ یا ۳۰ نشده، همه جا بیست و شش آمده؛ بی کم‌و‌کاست. اما در رقم معادل، بین ۴ میلیارد تا سه میلیارد و هشتصد میلیون نفر، حدود دویست‌میلیون‌نفر به راحتی می‌تواند اضافه یا کسر شود! به راحتی می‌شود میلیون‌ها نفر را در شمارِ تعداد صفرهایی که در این اعداد آمده گِرد کرد. سه و هشت یا چهار، چه فرقی می‌کند؟! این دویست میلیون نفر می‌توانند همان کسانی باشند که در جنگ‌های مختلف، مثل جنگ‌های سوریه، فلسطین، یمن، لیبی، عراق، افغانستان و… اکنون در حال کشته‌شدن هستند و برای خروج سرمایه از بحران هزینه می‌شوند، یا همان کسانی هستند که در آفریقا به دلیل بیماری‌های واگیردار و قحطی در حال مرگ‌اند، شاید تلفاتِ کارگران چینی و هندی در زیر فشار کارند، یا مهاجرانی هستند که بین مرزها و بدون ملیت، هم اکنون در حال دست و پا زدن در دریاها جان می‌دهند. مشخصاً چیزی که مهم است آن ۲۶ نفر است. یا شمار میلیاردرهای جهان که به دوهزار و دویست‌ و هشت نفر (۲۲۰۸ نفر بی‌کم‌وکاست) رسیده. عددی که «با توجه به بحران مالی در یک دهه‌ی اخیر بی‌سابقه بوده و نشانگر دو برابر شدن شمار چنین ثروتمندانی است»، دقیقاً به همان اندازه که ما فقیرتر شدیم!

گسترش جهانی سوءتغذیه. مرگ روزانه ۲۲ هزار کودک بر اثر گرسنگی

سلامت نیوز

آن چه به عنوان فردگرایی در سرمایه‌داری تبلیغ می شود، مصداق موفقیتش همین تعداد انگشت‌شمار است. بسیاری از کتاب‌ها و تبلیغات موفقیت و رشد خلاقیت و استعداد فردی این افراد را الگو می‌کنند و می‌گویند که ببینید سرمایه‌داری چگونه منجر به بروز رشد شخصیت می‌شود! آن چه در این تبلیغات حذف می‌شود این است که سرمایه بهای فردیتِ این تعداد مشخص را با بزرگترین نظام بردگی و فشار تمام و کمال بر اکثریت افراد در می‌آورد. چگونه ممکن است که رئیس شرکت آمازون وقتی فرصت آب خوردن به کارگرانش نمی‌دهد می‌تواند از رشد خلاقیت و فردیت در سرمایه‌داری صحبت کند. در واقع برخلاف تبلیغات کلیشه‌ای باید گفت رشد فردیت و آزادی‌های فردی، یک دستاورد اجتماعی سرمایه‌داری و نظامِ طبقاتی است و تا وقتی یک نظام طبقاتی است، اکثریت باید به نفع آزادی اقلیت به بند کشیده شوند.

از طرفی باید پرسید، چطور اعدادی که در یک طرف ترازو این قدر دقیق است در طرف دیگر، نوسانات میلیونی می‌کند؟! چه چیز انسانی‌ای بارِ یک طرف را آن قدر دقیق می‌کند که یک نفر کم‌و‌زیاد نمی‌شود و طرف دیگر این قدر نوسان دارد؟ جان ۲۶ نفر در مقابل حدود ۴۰۰۰.۰۰۰.۰۰۰ نفر؟ توان‌کار یا زور بازوی ۲۶ نفر در مقابل ۴ میلیارد نفر؟ هوش و استعداد ۲۶ نفر درمقابل ۳.۸ میلیارد نفر؟ یا ثروت ۲۶ نفر است که این نسبت را برقرار کرده است؟ البته پاسخ در خود خبر آمده و تنها ثروت این دو در نسبت با هم قرار گرفته و تفاوت در تعداد نمایندگان این ثروت است؛ آن چه که به عنوان انباشت فهم می‌شود. انباشت ثروت در یک طرف و انباشت فقر و فلاکت در طرف دیگر…

اعداد خنثی و بی‌طرف نیستند! و وقتی ارزش‌ها و وزن آن‌ها گرفته شود تا خنثی جلوه داده شوند اتفاقاً ایدئولوژیک‌تر و فریبنده‌تر هستند.

در ایرنا نیامده بود: آیا این نوسانات فقط در اعداد است؟

در واقع نکته‌ی بسیار مهمی که در این دقت و نوسان اعداد وجود دارد اشاره به واقعیتی است که در اجتماع رخ می‌دهد. بی‌گمان بسیاری از دولت‌ها و قانون‌های مختلف از قانون‌های اساسی تا مصوبات مجلس‌ها و پارلمان‌ها و عمده‌ی فعالیت‌های احزاب و سازمان‌های مختلف تا ارتش‌ها و نیروهای انتظامی و نظامی و تمام قدرت‌های رسانه ای موجود جهان برای این است که امنیت این چند نفر و طبقه‌ی حاکم سرمایه، که چیزی جز نمایندگان ثروت جهان نیستند حفظ شود.

در مقابل ما هستیم، اکثریت، طبقه‌ی کارگر! ما یعنی کارگران و زحمت‌کشان ایران، عراق، سوریه، افغانستان، پاکستان، چین، هند، آفریقا، آمریکای لاتین و …‌. این‌ها همه باید با هم جمع شوند تا ثروت ۲۲۰۸ نفر را شکل بدهند! تا بتوانند ثروت آن‌ها را ایجاد کنند! ما همواره دچار اضطراب و نگرانی از گرسنگی، اخراج، بیماری، درد و زحمت هستیم! ما هماره توسط ارتش‌ها، نیروهای نظامی و انتظامی تهدید می‌شویم! همواره توسط رسانه‌ها به عنوان خرابکار و شورشی و گرسنه تحقیر و مورد حمله قرار می‌گیریم و یا بازیچه و ابزاری می‌شویم برای لشکرکشی و دعوایِ میان احزاب و نیروهایِ حاکم! همواره توسط قانون پارلمان‌ها و دولت‌ها مورد ستم واقع می‌شویم!

بی‌دلیل نیست که وقتی آن‌ها از «جنگ» حرف می‌زنند نام «تخریب خلاق» می‌گیرد! چون مانند یک بساز بفروش، باید خراب کنند تا بسازند و سود کنند! و مهم نیست در این میان حدود دویست میلیونی زیر آوار گم شوند یا کم و زیاد شوند. آن چه برای آن‌ها معنی خیز برای شروع ساخت و ساز و سود بیشتر می‌دهد، برای ما یعنی خون، درد، زجر، در یک تلخی بی‌پایان …

و وقتی ما از جنگ حرف می‌زنیم منظورمان فقط جنگ طبقاتی است. جنگی که در دلِ وضعیت نهادینه شده است و ریشه در تضاد کار و سرمایه دارد. جنگی که منجر به از برچیده‌شدن نظام طبقاتی خواهد شد.

دست‌آوردهای تمدنی به مصادره‌ی مالکیت خصوصی …
بی‌بی‌سی ننوشته بود: پیشرفت یعنی پیشرفت تکنولوژی؟ پیشرفت چه چیزی؟ برای که و برای چه؟

به روایت آن چه در بی‌بی‌سی نیامده: آن چه این حدود ۴ میلیارد نفر را در مقابل ۲۶ نفر، تبدیل به مورچه‌های کوچکی می‌کند که مشغول‌اند تا بزرگ‌ترین امپراتوری‌های تاریخ را بنا نهند، رشد تکنولوژی و بهره‌وری است! آن چه در تبلیغات مختلف به عنوان عامل رفاه و پیشرفت بشری معرفی می‌شود در واقع منجر به چیزی جز ارزان‌تر کردن قیمت حیات ما نشده! به عبارت دیگر، برخلاف گذشته برای تولید یک وعده‌ی غذایی، یا پوشیدن لباسی برای حفاظت از سرما و گرما یا داشتن یک سرپناه نسبت به قبل، وقت و توان کمتری نیاز است و این ارزش کالاها و از همه مهم‌تر ارزش کالایی به نام نیروی کار را پایین آورده است! سرمایه‌داران می‌توانند با هزینه‌ی کمی نیروی‌کار زیادی را در اختیار داشته باشند. این را از منظر فرودستان به سختی می‌توان فهمید اما از جایگاه کسانی که میانگین روزانه حدود ۲.۵ میلیارد دلار (۲.۵۰۰.۰۰۰.۰۰۰ دلار) ثروتمندتر می‌شوند باید قابل فهم‌تر باشد. این قدرتی است که تاریخ تمدن بشری از اولین کشف‌ها و اختراعات خود تا امروز یعنی از رام‌کردن حیوانات تا کشف زبان، آتش، فلز، چرخ، تا الکتریسته و … یک‌جا جمع‌کرده و به‌عنوان سرمایه یا «استثمار مرده‌ها» در دست نمایندگانی قرار داده تا به «استثمار زندگان» بپردازند!

در این معنی پیشرفت تکنولوژی به ضدِ خود تبدیل شده است. ما به جلو حرکت کرده‌ایم و هر چه پیش رفته‌ایم توان و قدرت خود را بیشتر و بیشتر از خود جدا کرده و به انباشت قدرتِ قدرتمندان تفویض کرده‌ایم.

این اتفاق مهمی است. این اتفاقی است که خیل بزرگی از انسان‌ها را هر روز کوچک و کوچک‌تر می‌کند. قدرت بازویشان به ماشین‌ها و اسلحه ها تفویض‌شده، قدرت تفکر و مدیریتشان به نظام آکادمی و متخصصین تفویض شده، هزینه بازتولیدش نیز به حداقل ممکن کاهش داده‌ شده، قدرت سیاسی و قدرت تصمیم‌گیری و کنترل و باقی توانش نیز با معجزه‌ی دمکراسی تفویض شده است. این چنین است که با این همه قدرت این قدر احساس ضعف و ناتوانی می‌کنیم! تمدنی که توسط بشر تا این‌جا پیش رفته و به این سطح از بهره‌وری رسیده است باید در هوش و ذکاوت ابرقهرمان‌ها یا «ابَردزدهای تمدن» مثل استیو جابز و بیل‌گیتس و غیره تقلیل یابد؟! … آنچه این افراد به تمدن اضافه کردند آنقدری نیست که بخواهند تمام دستاوردهای تمدن را مصادره کنند. حتی بتوانند روی آن هیچ‌گونه حس مالکیتی داشته باشند. حتی سهمشان از تولیدکنندگان آن بیشتر نیست. آن‌ها همان سهمی را باید از تمدن داشته باشند که یک زالو در زیستِ انسان. این را سرمایه‌داران نیز خوب می‌دانند و می‌دانند که اگر بخواهند دینِ کشف زبان و آهن و آتش، چرخ، الکتریسیته، شبکه‌های ارتباطی دیگر و … را ادا کنند، همان قدر که باعث خنده خواهند شد، باعث می‌شود تمام اراجیف مربوط به مالکیت نیز به سخره گرفته ‌شود! … پس باید از پیشرفت، آزادی، قانون وپرسید، قانون، آزادی، پیشرفت برای چه کسی؟ و برای چه چیزی؟

دستاوردهای تمدن بشری را با هر اسمی به تملک در می‌آورند و سعی می‌کنند با نبوغ یا هر چیزی مثل آن این مصادره را توجیه کنند. اجتماعی کردن دستاوردهای تمدنی به شکل ویژه‌ای خود را در حذف مالکیت از ابزار تولید می‌تواند تجلی کند، بنیادهای این سلب مالکیت از سوی سرمایه‌داران را بی‌معنی می‌کند. و تنها با اجتماعی شدن دستاوردهای تمدنی می‌توان علم و تکنولوژی را که نتیجه‌ی رشد اجتماعی است به اجتماع برگرداند.

در خبرگزاری‌های رسمی اشاره نشده بود: امپراتوری‌ها بر دوش بردگان ساخته می‌شوند.

چه چیز این وضعیت را از دوران امپراتوری‌های اولیه و مناسبات برده‌داری متمایز می‌کند؟! در آن دوران بردگان با دست و پاهای زنجیر شده با برده‌‌های دیگر و زیر سایه‌ی شلاقی که بر سرشان می‌چرخید و سگ‌های درنده‌ای که در اطراف راه بود، مجبور به تحمل فشار سنگ‌ها و الوارهایی می‌شدند که باید روی هم می‌گذاشتند تا کاخ‌ها و معابد بزرگ شاهان و کاهنان و فراعنه را بسازند. برای آن بردگان همه چیز روشن بوده از زنجیرها تا شلاق و کاخی که ساخته می‌شده، اما در حجابِ اخلاق خدایگان و بندگی و در سحر و جادویی که خدایانی دست‌ساخته داشتند همه چیز تیره و تار می‌شده است. هر چند که هرگاه تحمل این سختی از تاب‌آوری جادوها بیشتر می‌شده، سایه‌ی سیاه‌چال‌ها و مرگ‌ها به سرعت گسترده می‌شده‌اند.

اگر امروز نیز ما خیلِ بردگان با دست‌ها و پاهای در زنجیر مجبور به رفتن راهی هستیم که روزی ۲.۵ میلیارد دلار را به جیب اربابان جهان می‌کند، پس چطور زنجیرها دیده نمی‌شود؟ سایه شلاق‌ها در آسمان گم است! و کجاست آن کاخ‌ها که محل سکونت خدایان است؟ چرا همه چیز این قدر مبهم و رازورز است؟ اکنون به کدام سحر و جادو این زنجیرها و کاخ‌ها نامرئی شده است؟ با کدام حجاب از نظرها دور شده؟ با کدام ترفند این وضعیت ادامه می‌یابد؟ چرا آن چه خود می‌سازیم به چشم‌مان نمی‌آید؟! اکنون کدام سحر و جادو ما را این گونه کور و کر کرده؟!

البته اگر این حرف‌ها به دلتان می‌نشیند و آن را متوجه می‌شوید، حتماً شما هم سنگینی زنجیرها را بر دست و پای خود حس می‌کنید. اما این چیزی از ابهام و رازورزی این فضا کم نمی‌کند. هرچند که راهنمایی است تا راه را از بی‌راه، سِره را از ناسِره تشخیص دهیم. رد زنجیرها باید به آگاهی لازم به درک انضمامی و مشخص از تضاد کار و سرمایه بیانجامد.

همچنین کارشناسان نگفتند: ما تنها وقتی که برده باشیم آزادیم.

شعبده‌بازی بزرگی که در انتخابات صورت می‌گیرد، خودِ دموکراسی است. اشتباه نشود! دموکراسی در ناب‌ترین و بهترین اشکالش نه اعمال قدرت رأیدهندگان که تفویض قدرت آنان است. این که شما به رئیس جمهور یا نماینده پارلمان و رأی می‌دهید، اعمال قدرت شما نیست! بلکه خلع ید خود از قدرت ِکنترل زندگی و سرنوشت‌تان است. ما رأی می‌دهیم تا دیگر ادعایی برای کنترل زندگی‌مان نداشته باشیم. مهم نیست به چه کسی رأی بدهیم؛ مهم این انتقال قدرت به دولت یا دیگر نهادهای سرمایه است. پس یعنی ما در تعیین سرنوشت خودمان آزاد نیستیم؟!

من رنگ لباسم را خودم انتخاب می‌کنم، و نیز موزیکی را که دوست دارم؛ هیچ‌کس در انتخاب تیم ورزشی مورد علاقه‌ام مرا مجبور نکرده! من آزادم یا این توهم آزادی است؟ یا آزادی چیزی فراتر از این چیزها نیست؟ من که قدرت بیشتری ندارم؟!

دل بستن به چیزهای کوچک، خوشی‌‌های آنی، و در لحظه زندگی کردن، شاد بودن و جذب انرژی‌های مثبت به سمت خود، حضور مستمر در کلاس‌های موفقیت و رازِ شاد زیستن، عبور از موانع ذهنی برای رسیدن به سعادت و خوشبختی، تو خوشبختی! فقط باید به این موضوع ایمان بیاوری! باید مثل برنده‌ها باشی تا نبازی! این رموز و کلیدها نه تنها چیزی را روشن نمی‌کنند، بلکه به همه چیز شکل احمقانه و مزورانه‌ای می‌دهند.

آیا بردگانی که به دستان و پاهای خود زنجیر می‌دیدند هیچ آزادی‌ای نداشتند؟! آن‌ها هم می‌توانستند، فقط باید می‌خواستند! حتی وقتی که دست و پاهایشان زنجیر بود و باید فشار سنگ‌هایی را بر دوش خود تحمل می‌کردند! حتی در آن لحظات می‌توانستند به آسمان آبی و تمیزی نگاه کنند که هیچ آلاینده‌ای آن را آلوده نکرده بود و به صدای پرنده‌هایی گوش دهند که در معرض انقراض نبودند، این خوشبختی نیست! این یک شادی وصف‌ناشدنی نیست! آن‌ها هم می‌توانستند بخندند و شادی را به باقی دوستان و اطرافیانی که به هم زنجیر شده بودند انتقال دهند تا تحمل درد شلاق و زخم زنجیرها قابل تحمل‌تر شود.

بیش از چهارصد سال پیش شکسپیر در سروده خود چنین می گوید:

 کیست که بتواند آتش بر کف دست نهد؟
 و با یاد کوه‌های پر برف قفقاز خود را سرگرم کند؟
 یا تیغِ تیزِ گرسنگی را با یادِ سفره‌هایِ رنگارنگ کُند کند؟
 یا برهنه در برف دی‌ماه فرو غلتد
 و به آفتابِ تموز بیاندیشد؟
 نه! هیچ کس!
 هیچ کس چنین خطری را به چنان خاطره‌ای تاب نیاورد!
 از این که خیال خوبی‌ها درمان بدی‌ها نیست
 بلکه صد چندان بر زشتی آنها می‌افزاید. 
                                          (شعری از ویلیام شکسپیر)

رسانه طبقاتی است.
در رسانه‌ها نیامده بود که رسانه‌ها خنثی نیستند!

اما برای بردگانی که با هم زنجیر شده‌اند چطور می‌شود که جز زنجیر دست و پا چیزی برای از دست دادن داشته باشند؟

«ما»؟! منظور از «ما» چیست؟ «ما»ها چگونه ساخته می‌شوند؟ «ما» چگونه هویت ما را می‌سازد؟ و این هویت‌ها چطور و چگونه در ذهن ما جای می‌گیرد؟ پاسخ این است که «ما»‌ها یا «هویت‌»ها ساخته می‌شوند و امروزه عمدتاً همان جایی ساخته می‌شوند که بیش‌ترین برخورد را با آن داریم، یعنی رسانه. مثلاً هویت «ایرانی» پس از هر بار مسابقه فوتبال یا بازی‌های ورزشی و … است که پرچم به دوش ورزشکاران می‌رود، سرود ملی خوانده می‌شود و حس متعلق بودن به یک جا یا یک چیز القا می‌شود.

اما آیا نمی‌شود از هیچ «ما»یی صحبت کرد؟ بله! کارگران جهان متحد شوید! باید جمعیت بسیاری از کشورهای دیگر، از سوریه و عراق و لیبی و یمن تا چین و هند و آفریقا و آمریکای لاتین تا اروپا و آمریکا روی هم آیند، به هم زنجیر شوند، تا قله‌هایی چنین از ثروت بنا شود. آری این هویت راستینی است که در مناسبات اجتماعی امروز پدید می‌آید.

 بگو، تو کیستی که زیر لب در تاریکی زمزمه می‌کنی؟
 کیستی تو که حجابت تا ستاره‌گان فراگستر می‌شود؟
 سفیدپوستی بینوایم که فریبم داده به دورم افکنده‌اند،
 سیاه پوستی هستم که داغ برده‌گی بر تن دارم،
 سرخپوستی هستم رانده از سرزمین خویش،
 مهاجری هستم چنگ افکنده به امیدی که دل در آن بسته‌ام
 اما چیزی جز همان تمهید ِ لعنتی ِ دیرین به نصیب نبرده‌ام
 که سگ سگ را می‌درد و توانا ناتوان را لگدمال می‌کند.
 من جوانی هستم سرشار از امید و اقتدار، که گرفتار آمده‌ام
 در زنجیره‌ی بی‌پایان ِ دیرینه سالِ سود، قدرت، استفاده،
 قاپیدن زمین، قاپیدن زر، قاپیدن شیوه‌های برآوردن نیاز، کار ِ انسان‌ها، مزد آنان،
 و تصاحب همه چیزی به فرمان ِ آز و طمع.
 من کشاورزم ــ بنده‌ی خاک ــ
 کارگرم، زر خرید ماشین.
 سیاهپوستم، خدمتگزار شما همه.
 من مردمم: نگران، گرسنه، شوربخت،
 که با وجود آن رویا، هنوز امروز محتاج کفی نانم….
 ما مردم می‌باید
 سرزمینمان، معادنمان، گیاهانمان، رودخانه‌هامان،
 کوهستان‌ها و دشت‌های بی‌پایانمان را آزاد کنیم:
 همه جا را، سراسر گستره‌ی این ایالات سرسبز بزرگ را ــ
 و بار دیگر وطن را بسازیم!
                                 (بخشی از شعر لنگستون هیوز)

زحمت‌کشی عرق از پیشانی گرفت و گفت: تسمه‌های نقاله‌ی ثروت برگُردِه‌های ماست. جایی به دور از چشم‌هامان!

مکانیزم این جابجایی ثروت چیست؟ کی باهوش‌تر است؟ کی کاری‌تر؟ بعضی‌ها تنبل‌ترند؟ بعضی‌ها ترسو‌ترند؟ بعضی جنم پول درآوردن را دارند؟ و…

چرا این چیزها برای ما معنادار شده و چرا از این چرخه نمی‌توانیم بیرون بیاییم؟ از کی وارد این چرخه شدیم که نفهمیدیم؟ یک بازی بزرگ با دسته‌بندی‌های ساده‌ی باهوش/غیرباهوش، عالی/ متوسط/ خوب و… . چرا باید خودمان را با این ملاک‌ها بسنجیم و سرزنش کنیم؟ چطور این مسائل این قدر درونی شده که دیگر نمی‌شود به راحتی تغییرش داد؟ به نظر من که واقعی نیست. یعنی به این شکلش واقعی نیست، در واقع چرا این تفاوت‌ها باید این قدر مهم باشد؟ خب آدم‌ها با هم متفاوت‌اند! چرا باید بازنمایی این تفاوت این قدر حس شوربختی و خوشبختی ایجاد کند؟ در حالی که می‌تواند در سطح یک تفاوت باقی بماند. مسئله این است که همه‌ی انرژی ذهنی آدم‌ها به جای این که برود به سمتِ ساختاری که این قدر اضطراب‌آور و فشارآور و پر از حسِ بدبختی است، می‌رود به سمت سرزنش خود! منظورم این است که اگر مناسبات درست بود کسی خود را به دلیل توانایی‌های ذهنی و جسمی‌اش گناهکار نمی‌دانست، و کارش متناسب با علاقه و حوصله‌اش بود. کاری که دوست داشت را انجام می‌داد.

اما الان اتفاقی که در سطح وسیع می‌افتد این است که مدام این موضوع از نظرها پنهان می‌شود و همه چیز در ناتوانی «تو» در پیشرفت خلاصه می‌شود! کل این سیستم بر این مدار کار می‌کند: با فرافکنیِ دلیل اصلیِ حس اضطراب و بدبختی، از وضعیت، به شخص «تو».. «تو» به‌عنوان آدمی که گویا قرار نیست هرگز در این سیستم خوب باشد، مگر این که در فشارِ کاریِ عذاب‌آور تمام توان خودش را تا آخر صرف کند و انتظارات خود را پایین بیاورد. انسان‌های زیادی هر روز تمام تلاششان را می‌کنند که موفق شوند، که خودشان را با سیستمی هماهنگ کنند که این قدر آسیب‌زاست. ولی اگر همه‌ی ایشان بخشی از انرژی‌شان را می‌گذاشتند روی تغییر این سیستم دیگر حداقل بچه‌ها یا بچه‌هاشان لازم نبود فشار این سیستم را تحمل کنند…

واضح است که وقتی موسسه آکسفام می‌گوید بیشترین ثروت دنیا دست ۲۶ نفر است و باقی‌اش دست آن چند میلیارد نفر، یعنی این سیستم دارد برای یک درصد جهان درست کار می‌کند؟ و باقی باید خودشان را زیر فشار له کنند تا با سیستم هماهنگ شوند، که ثروت آن ۲۶ نفر را انباشت کنند؟ آیا معتقدید آن ۲۶ نفر هم همین مسیر را رفته‌اند؟ آیا معتقدید ادامه‌ی این راه یعنی این که نتیجه‌ی تلاش همه را به خودشان برمی‌گرداند؟ باید این نکته را همیشه به یاد داشته باشیم، این افراد «ثروتمند» نیستند، آنها «سرمایه‌دار» اند و این یعنی «استثمار» روزافزون «نیروی‌کار».

به نظر من این ایده که آدم تقدیرگرا باشد و فکر کند «هر تلاشی برای بر هم زدن این ساختار محکوم به شکسته» و «کلاً نفس تلاش برای تغییر سیستم غلطه» به نظرم این ناراحت کننده‌ترین تفکر است. این تفکرِ شکست است. پاسخی است مثبت برای محکم کردن زنجیرها بر دست‌ها و پاها.

بر زبان کارگری شنیدم: شکست قرن‌ها بردگی و هزاران ارباب!

این موضوع که آن نظام برده‌داری با آمدن و رفتن پادشاهان بدسرشت و نیک‌سرشت ایجاد یا مرتفع نشده؛ این که این نظام و مناسبات به عنوان یک نظام اجتماعی تولید و انباشت سرمایه، با کمترین تعصب بر نمایندگان، خود را بازتولید می‌کرده است، دارای عبرت‌های بسیاری است. مناسبات برده‌داری نیز می‌دانسته است که هیچ کدام از نمایندگان خدا بر زمین قادر به زندگی ابدی نیستند. پس باید خود را برفرازِ دوشِ تمام خدایگان و بردگان حفظ می‌کرد تا از نسلی به نسلی دیگر منتقل شود.

اما چه باید کرد؟ ‌باید زنجیر را جست، وزنش را فهمید. زنجیرها به منزله‌ی بندهای مناسبات اجتماعی حاکم ما را وادار به حرکت در مسیری می کنند که به انباشت منجر می شود. باید نظام زنجیری سرمایه را شناخت و تغییر داد.

باید رد زنجیرها را گرفت تا به هم بپیوندیم.باید رد زنجیرها را گرفت. رد زنجیرها، رد پول و خون و گرسنگی را با هم روشن می‌کند. زنجیر مرزها را نشان می‌دهد. مرزهای واقعی بین زحمت‌کشان و استثمارکشان. و بعد در خبرها خواهد آمد که به راستی آیا قدرت ۲۶ نفر بیشتر است یا حدود ۴ میلیارد نفر؟ کدام یک جهان را ساخته و کدام یک آن را ویران نموده؟ کدام یک جهان را زیبا کرده و کدام یک زشت؟ آینده از آن کدام یک است؟

پانویس‌ها