میگوئله ارتگا آلوارز نویسنده و روزنامه نگاری است اهل بارسلون اسپانیا که کارش را از یک دکهی صحافی محقر آغاز کرد و هرگز قدم از همین خط صنفی بیرون نگذاشت. به قول خودش، همیشه دست و مغزش بوی مرکب و کاغذ میدهد، حتی در یکشنبهها! علاوه بر این اثر، دو کتاب دیگر نیز از او در همان سالها و به وسیلهی همین مترجم به فارسی برگردانده شده است. از جمله: شطرنج یک طرفه و قبل از شروع. این نوشته یادداشتی است بر نمایشنامه «از نیمه راه یک صحنه»، ترجمه حسین اقدامی، سحر، چ ۱ ۱۳۵۶
از نیمه راه یک صحنه نمایشنامه است و داستانش از خلال گفتگوی میان دو شخصیت میگذرد؛ یکی نماینده و دیگری کارمند. اساس نوشته را هم آنها راه میبرند. گفتگویی است سرنوشت ساز، در یک سالن کنفرانس که آن دو را در مقابل هم قرار داده است. میان آن که میرَنده است و متعلق به گذشته و آن که پوینده است و سازندهی آینده. آنجا که کارمند (سرمایه دار) به نماینده (کارگر) میگوید: «خیال میکنید من از شکست دادن شما عاجزم؟» و نماینده میگوید «شکست جزء آیندهی شماست نه ما». و در ادامهی گفتگو کارمند که مدعی است از سوی نماینده مورد حملات توهینآمیز قرار گرفته عنوان میکند که «دشنامهای معلومالحال شما نمیتواند سایهای بر نجیبزادهگی ما بیاندازد» و نماینده پاسخ میدهد که: «درست است، یک شیئ معدوم که دیگر سایهای ندارد.»
کارمند از دیدگاه منافع طبقاتیاش به شرح نقش طبقهاش در طول تاریخ میپردازد و آن را همیشه تکیهگاه ستونهای محکم تاریخ میانگارد که چرخ تکامل را به گردش درآورده و با رنجها و سختیهای فراوان، پیشرفت را بر شانههایش حمل کرده. کارمند همچون همیشه با پنهان نگهداشتنِ جایگاه، نقش و تاثیر نماینده و طبقهی او در درازنای تاریخ تکامل اجتماعی که بارِ کلِ تولید اجتماعی را بر دوش دارند، چونان یک راز آن را به طبقهی خود بار میکند.
کارمند، نماینده و طبقهاش را به توهین، فحاشی و قدرناشناسی متهم کرده، خود و طبقهاش را مرکز، محور و مغز متفکر عالم معرفی میکند و سخنان نماینده را بیانصافی تلقی کرده و مدام از نشستن بر سر یک میز با نماینده شکایت دارد. آنجا که میگوید: «باز هم اعتراف میکنم که قصور از من بود. من از همان اول نباید با یک آدمی که در شأن و ردیف من نیست و به هیچ صورتی هم نمیتوانست باشد، گرم بگیرم و حتی به او غذای مناسب تعارف کنم» و نماینده به درستی پاسخ میدهد که: «درد بر سر این است که روی این سفرهْ غذایی را به من تعارف میکنید که قبلا از خود ما قاپیدهاید …. بخاری که از توی این ظرفها بلند میشود، قسمتی از همان دسترنج ماست که مثل همیشه دارد دود میشود.»
در پایان نماینده به درستی صفات بارز طبقاتی کارمند (سرمایه دار) را به او گوشزد میکند: «فراموشکاری مصلحتی، غفلت از تاریخ و آینده، و پنهان شدن در پوشش معصومیت، ادب و احترام، صلح، بشردوستی و ….»
کارمند: شما چه سخت راضی میشوید مرد جوان؟
نماینده: عدم رضایت ما زیربنای همین نفرت عظیم ماست.
کارمند: حیف از جوانی چون شما که از نفرت دم میزند!
*نماینده: نفرت از دشمن، غلبه بر دشمن را محرزتر میکند.*
این است به راستی جوهر فلسفهی تاریخ که، همچون یک کنسرو این چنین فشرده ارائه میگردد.