فصل مشترک سرگذشت‌های متفاوت ما یک چیز است: کارگر شدن، کارگر بودن

شاید شما هم نام روستای ایستا را شنیده باشید. روستایی در منطقه‌ی طالقان کرج. می‌گویند مردمان این روستا زمانی که داشتند شناسنامه می‌دادند، درهای روستای خود را بستند و شناسنامه نگرفتند. پس از آن به‌طور خود‌خواسته خود را از برق، آموزش، بهداشت و … هم محروم کردند. سعی کردند با همان کشاورزی و پرورش اسب روزگار بگذرانند و امروز هم کمتر از ایستا خارج می‌شوند، آن هم برای خرید مایحتاج ضروری از قبیل آهن برای نعل اسب‌های‌شان …

مردمانِ امروزِ این روستا امروز خود می‌دانند یا نه، اما کاری که پدران این مردم در آن روز انجام دادند نه گفتن به مناسبات سرمایه‌داری بود. مناسباتی که از چند سده پیش ایران به ضرورت واردش شده بود و در آن روزگار می‌رفت که دورترین و کوهستانی‌ترین مناطق ایران را هم تحت تاثیر قرار دهد. هر چند این مناسبات جدید از نظر اهالی آن ‌روز ایستا خطری بود که آمده بود تا دین آن‌ها را بر باد دهد.

امروز مناسبات سرمایه‌داری فاتح نه فقط ایران، بلکه کل جهان است. مناسباتی که وضعیت خاص خود را به همراه دارد. یک درصد کلان سرمایه‌دار و نود و نه درصد بی‌سرمایه، یا به زبان قالیباف کاندید ریاست جمهوری ۴ درصد در مقابل ۹۶ درصد. مناسباتی که باعث جابجایی عظیم جمعیتی شده است. به طوری که ۲۰ درصد جمعیت شهرنشین ایران در آغاز قرن، امروز به ۸۰ درصد رسیده است و آن ۲۰ درصد باقی‌مانده در روستا هم در راستای رفع نیازهای خودِ سرمایه‌داری امکان بقاء یافته‌اند.

پاسخ به این سوال که منِ کارگر که زمانی نه‌چندان دور در چنبره‌ی این مناسبات گرفتار نشده بودم و امروز در شلوغی مترو، یا در سرویس کارخانه که باید کل زندگی‌ام را با ساعت حرکت آن تنظیم کنم و اگر هر روز وقت خود را با آن به نظم در نیاورم، گرسنگیْ خود و خانواده‌ام را تهدید می‌کند، یا در پای دستگاهی که نمی‌گذارد صدا به صدا برسد، چه می‌کنم؟ چرا اینجا هستم؟

جواب سوال فوق کمک به شناخت ضرورتی است که امروز ما کارگران را از انتهای دریاهای سیاه تا بلندای کوه‌های سر به فلک کشیده به‌عنوان کارگر جای داده است.

با شناخت هر موضوعی ما در واقع در حال آموزش تاریخ آن موضوع هستیم. مثلا در ریاضیات از ساده‌ترین شکل‌های آن مانند عمل جمع و تفریق شروع می‌شود تا به پیچیده‌ترین مسائل آن که امروز هم هنوز حل نشده است، مسیری است که این علم در طول زمان طی کرده و یادگیری ما نیز همین مسیر را به همین ترتیب طی می‌کند.

زندگی کارگری نیز امروز با مسائل و مصیبت‌های خاص خود همراه است. ما کارگران امروز بیشتر زمان خود را دور از خانه و خانواده می‌گذرانیم و در محیط‌های آسیب‌زا جسم و جان خود را برای خرده نانی می‌فروشیم. هم‌چنین هر روز با تهدید اخراج، تمدید نشدن قرارداد، نپرداختن حق بیمه، قراردادهای سفید امضا و … ـ تهدیدهایی که باعث می‌شود ما کارگران هر روزِ زندگی‌‌مان را در انزوای فرد فردمان باج دهیم ـ مواجه هستیم.

اگر پاسخ به پرسش بالا که منِ کارگر در این مناسبات چه می‌کنم، باید قصه‌ی تاریخی باشد که امروز ما را در یک مکان مشخص، یعنی محیط کار، گرد هم جمع می‌کند، این پاسخ می‌تواند از درون خود مسیری را برای حل مشکلات زندگی کارگری به همراه داشته باشد. قصه‌های تاریخی که می‌تواند بسیار متفاوت باشد که حتما از زبان همکاران‌تان در محیط کار شنیده‌اید.

مثلا ممکن است یکی را حمله‌ی گرگ‌ها به گوسفندانِ پدربزرگ باعث شده پایشان به شهر کشیده شود، یا آن یکی را حمله‌ی دزدان به گوسفندان‌شان، یا آن یکی را زور ارباب زمین، و دیگرانی که کم هم نیستند خشک‌سالی را دلیل بر کارگر شدن خود بدانند. این داستان‌ها می‌تواند در جزئیات به تعداد تمام ما متفاوت باشد. اما سوالی که اینجا مطرح است این است که مگر این مشکلات پیش از این دوره‌ی مشخص تاریخی نبوده است؟ چرا در یک دوره‌ی زمانی، یعنی در قرن گذشته، تمام این مشکلات یک راه‌حل داشتند و آن هم فرار به شهر، برای پوشیدن قبای کارگری بوده است؟ و هم‌چنان هم تنها جواب است برای روستانشینان.

پاسخ به این پرسش، تاریخ شخصی و خانوادگی ما را در تاریخ کلان‌تری ترکیب می‌کند؛ یعنی زمان و مکانی که ما در آن زندگی می‌کنیم. زمانه‌ای که ما در آن زندگی می‌کنیم عصر سرمایه‌داری است. زندگی در زمانه‌ی سرمایه‌داری، کارگر شدنِ بیشترِ مردم را در همه‌ی نقاط جهان و تجمع کارگران را گرد شهرهای بزرگ به همراه ‌داشته است.

اما زندگی در ایران – به‌طور خاص – ویژگی‌های خاص خود را نیز دارد. ایران در آغاز قرن کشوری نیمه‌استعماری است. کشوری در منطقه‌ی مهم خاورمیانه همراه با ذخائر عظیم نفت و گاز. در مورد دخالت‌های امپریالیستی انگلستان و پس از آن آمریکا در این کشور کم نشنیده‌ایم؛ که به غارت بردن نفت و ورود کالاهای مصرفی تنها یک جنبه‌ی کوچک از این رابطه‌ی بین کشورهای امپریالیستی و کشوری نیمه‌استعماری است.

البته کسانی هم یافت می‌شوند که توانستند در این مناسبات جدیدی که ایران در آن قرار گرفته برای خود نمدی دست‌وپا کنند. مثل هم‌ولایتی که صاحب مغازه‌ای شده است و خیال می‌کند دیگر لازم ندارد برای کسی کارگری بکند و در واقع کارگر بخش فروش است. یا شاید در کل یک روستا یا طایفه نیز یک یا چند نفر توانسته‌اند صاحب سرمایه‌‌ی کلانی بشوند که باز آن هم در مقیاس کوچک روستا و طایفه همان تکرار مقیاس بزرگتر جهان سرمایه‌داری است؛ یعنی چند درصد ناچیز سرمایه‌دار در مقابل درصد بسیار بزرگتر بدون سرمایه.

یکی از کلک‌های سرمایه‌داری این است که دلیل وضعیت امروزمان را خود بدانیم یا مقصر را پدرانمان بدانیم. پدرانی که قدر بزنگاه‌های تاریخی را ندانسته و چون آن یک درصد نتوانستند برای خود مالی دست و پا کنند. که البته هر چقدر تمام پدران زرنگ بودند باز طبق قوانین سرمایه‌داری یک درصد همان یک درصد باقی می‌ماند.

پس بهتر است که ما با تاکید بر نداشته‌های‌مان، قدر داشته‌های‌مان را بدانیم. تنها دارایی ما به عبارتی نداریِ ما است که ما را مجبور می‌کند نیروی کار خود را در بازار سرمایه بفروشیم. این نتیجه‌ی مشترکِ داستان‌های متفاوت ما است: کارگر شدن و بودن، تاکید بر این نتیجه است که می‌تواند ما را گرد هم جمع کند، نتیجه‌ای که هیچ گریزی از آن نبوده است.

ما در عصر سرمایه‌داری کارگر شده و کارگر مانده‌ایم و در تاریخِ خود همان‌طور که در انزوا تهدید را به جان خریده‌ایم، در جمع توانستیم مبارزه کنیم تا روستای ایستا ، ایستا بماند. چون اگر جز این بود نه ایستایی‌ها احتیاج به توقف در زمان داشتند و نه مکانی باقی مانده بود که ایستا در آنجا معنی یابد.