زندانیِ سالومه

در زمانه‌ای که اعتصاب گروهی کارگران زیر نظر اتحادیه‌‎های کارگری به جزئی پذیرفته در نظام سرمایه‌‎داری تبدیل شده می‌توان ایده‌ی زندانی کردن رئیس را مطرح کرد؟

نگاهی به فیلمِ «همه چی رو به راهه» فیلمِ ژیگاورتوفیِ ژان-لوک گدار و ژان-پیر گورین

– آیا می‌توانیم رئیس را زندانی کنیم؟
– ها؟
(یک نفسِ عمیق، و اینبار شمرده ‌شمرده) آیـــا مــی‌توانیم رئیــــــس را زنـدانـــــی کنیـم؟
– از چه نظر؟
(زیرِ لب) ای خدا این چرا نمیفهمه (دوباره نفسِ عمیقی می‌کشد و ادامه می‌دهد) احمق… (کلمه‌ی احمق را طوری به کار می‌برد تا توجّهِ مخاطبِ گیجش را کاملاً به سؤالش جلب کند) یه سؤالِ ساده ازَت پرسیدم، جوابش یه کلمه‌ست، یا آره یا نه، میشه یا میتونیم رئیس رو زندانی کنیم؟
(با حالتی کاملاً منطقی) خب بستگی داره چه کار کرده باشه
– اصلاً هر کاری
– اینجوری که نمیشه، باید یه کاری کرده باشه
– چِمیدونم… (کمی فکر می‌کند) مثلاً… مثلاً حقوقتو نداده باشه
– هـــا؟
– کوفت، درد، فکر کن حقوقتو نداده باشه، مثلاً…
– خب…. اوووو….م (شانه‌ای بالا می‌اندازد و سرگرمِ کارش می‌شود) حالا نمی‌خوره که، بالاخره که میده
– اگه نداد چی؟
– ها؟
– تا حالا نشده یه رئیس حقّ و حقوقِ کارگر و کارمندشو نده؟
– خب پیش میاد، ولی دلیل نمیشه، به خاطرِ حقوق که رئیس رو نمیشه زندانی کرد
– اگه تو اجاره‌خونه‌تو ندی صاحب خونه باهات همچین رفتاری می‌کنه؟
– همه‌ی آدما یک جور نیستن، صاحب خونه‌ی خوب هم پیدا میشه

– اگه قسطِ وامِ بانکی‌ت عقب بیفته، رئیس بانک می‌گه: «حالا نمی‌خوره که، بالاخره که میده»؟ اگه نسخه‌ی داروهای بابای پیرت رو که بیمه نیست رو ببری داروخونه و پول نداشته باشی و دکتره از چشمای وَق زده‌ت فهمید که جیبت خالیه، میگه: «حالا نمی‌خوره، بالاخره که میده»؟ بلـــــه…. همه‌ی آدما که یک جور نیستن، دکتر خوب هم مثل صاحب خونه‌ی خوب پیدا میشه، ولی فکر نمی‌کنی تعدادشون از مریضای نسخه به دستی که حقوقاشون عقب افتاده، خیلی کمتره؟ حالا آدم‌خوب رو بگرد و پیداش کن. یارو که میفته زندان چرا طلبکارش نمیگه: «بنده‌خدا حقوقش عقب افتاده، حالا نمی‌خوره که، بالاخره که میده». تا حالا حقوقت عقب افتاده یا نه؟ شده پاداشی که حقّت بوده رو نگرفته باشی؟ مشکلِ بیمه داری؟ ایمنیِ محیطِ کارت پایینه؟ ساعتِ کارت زیاده؟ بدبخت، کار نیست، همین رو هم از دست بدی باید بری بمیری از گشنگی، آره؟ ساعت چنده؟ اتوبوس دیر اومد؟ با تاکسی میومدی خب. نیم ساعت دیر کرده، بزن تو حسابش. اگه خجالت نمیکشی برو به رئیس بگو پولِ تاکسی نداشتم دربست بگیرم که خودم رو زودتر برسونم، ولی نمیشه آخه، مَردی گفتن، غروری گفتن… صدای چی بود؟ چی شکست؟ حواست کجاست یابو؟ بزن تو حسابش. حواست به کارِت باشه، اون بابا رو ببین، اون هم یه نفر مثلِ توئه، ولی کارش رو درست انجام داد الان شده دستِ راستِ رئیس. تو هم اگه عینِ آدم کار می‌کردی می‌تونستی جای اون باشی، بله… رئیس چهل‌تا دستِ‌راست که لازم نداره، ولی اگه هیچ گُهی نشدی به خاطرِ اینه که خودت خواستی، این حرفیه که همه بهت میزنن. خودت هم قبول داری، به اندازه‌ی دستِ راستی رئیس یا خودِ رئیس زحمت نکشیدی که، زحمت کشیدی؟ حالا ولش کن، بله، منم می‌دونم تو از رئیس و دستِ راستیاش بیشتر زحمت کشیدی، خر حمّالی کردی، خودت رو هفت لا هشت لا کردی، عرق ریختی ولی به اندازه‌ی خر حمّالی که کردی هم گیرت نیومده… هی با تو دارم حرف می‌زنم، حواست کجاست؟ به چی خیره شدی؟ به چی داری فکر می‌کنی؟ به این جمله که: «آیا می‌توان رئیس را زندانی کرد؟»
– ها؟
– فقط یه کلمه… به نظرت میشه رئیس رو زندانی کرد؟
– نمی‌دونم، به نظرِ تو چی؟ آیا می‌توان رئیس را زندانی کرد؟

رئیس در میان کارگران اعتصاب کننده

آیا می‌توان رئیس را زندانی کرد؟

این توانستن یا نتوانستن را گدار و گورین در فیلمِ «همه چی روبه راهه»ی دورانِ همکاری در گروهِ ژیگاورتوف پاسخی صریح داده‌اند. و البته کسانی که هنوز این فیلم را ندیده‌اند مطمئن باشند که دیالوگِ بالا در هیچ کجای فیلم و بین هیچ کدام از کارکترهای فیلم ردّ و بدل نشده و این گفتگو و ذکرِ مصیبت کارگرانِ نمایشِ فرضیِ بالا منهای مسئله‌ی زندانی کردنِ رئیس سالیانیست که همچون رودی خروشان و البته سرازیر به دریایی عریض و طویل جریان دارد که آبِ شورش آثارِ ادبی و هنریِ مکتوب و منقوش و غیره و ذالکِ هنرمندانیست که روحِ پاک و حسّاسِ چون آبِ زلالشان آیینه‌ی نکبت و فلاکت و لجن‌زارِ زندگیِ کارگران و فرودستانیست که مسبِّبِ وضع و حالشان همان رئیس و سیستمِ برسازنده‌ی اوست. آثاری که جهنّمِ فقرِ طبقه‌ی زیرین را چنان با جزئیات پرداخت کرده و چنان همذات‌پنداریها به پا داشته و چنان آه‌ها از نهادها برآورده که نصیبِ صاحبِ لایقش هوراها در تالارها وافتخارها و جایزه‌ها و پولها و مهربانیها و خیریه‌ها و همچنان مجوّزِ کار داشتنها و همچنان از فقر و ظلم و ستم شعر گفتنها و فیلم ساختنها و داستان نوشتن ها و فالوِرها و امضاها و سِلفی‌ها با طرفدارها در دورترین و محروم‌ترین شهرها و …

تا پیش از اینکه در رودِ موازیِ منتقدینِ اینها و آنها غرق شویم به مسئله‌ی خودمان برگردیم: «آیا می‌توانیم رئیس را زندانی کنیم؟» آن هم درست در زمانه‌ای که (البته که سالِ ۱۹۷۲- سالِ ساختِ فیلم!) رئیس به پشتوانه‌‎ی پلیس معتقد است که «همه چی روبه راهه». در زمانه‌ای که اعتصاباتِ گروهیِ کارگران زیرِ نظرِ اتحادیه‌‎های کارگری _و صد البتّه با هماهنگیِ صاحبانِ سرمایه_ به جزئی پذیرفته شده در ارگانیسمِ تولیدِ نظامِ سرمایه‌‎داری تبدیل شده میتوان ایده‌ی زندانی کردنِ رئیس را مطرح کرد؟ آن هم رئیسی که از این اعتصابات یا به اصطلاحِ خودش «وقفه‌های پیش‌بینی شده» با هماهنگیِ اتحادیه که به مثابهِ سیستمِ خنک‌کننده‌ی حرارتِ ماشین کارگری در نظامِ تولیدش بر او پدیدار می‌شود نه تنها روی‌گردان نیست که حتّی استقبال هم می‌کند و سرش گرم می‌شود. البته پیش از آنکه به طور کامل مطمئن شده باشد که همچون «زندانیِ لاس‌لوماسِ۱«زندانیِ لاس لوماس» عنوانِ داستانی از کارلوس فوئنتس است که در آن نوکیسه‌ای از طبقات فرادست توسّط خدمتکارانش و در خانه‌ی خودش زندانی می‌شود» کارلوس فوئنتس، زندانیِ کارخانه‌ی سالومه شده…

تریلر فیلم «همه چی روبه‌راهه»

گدار (و همکارِ رادیکالش ژان‌پیر گورین) پس از چانه‌زنی‌های کلاسیک و مدرسه‌ایِ منطبق با قواعدِ «سیدفیلد۲syd field. سیدفیلد (۱۹۳۵-۲۰۱۳) نظریه پردازِ آمریکاییِ سینما در حوزه‌ی فیلمنامه‌نویسی»یِ فیلمنامه‌نویسی بر سرِ موقعیتِ قهرمان/قهرمانانِ فیلم که مستقل از کُلّیتِ فیلم، خود هجویه‌ای تمام عیار از صنعتِ پولسازِ سینمای بورژوازیست (که در این نوشته مسئله‌ی ما نبوده) و پس از معرّفیِ دو سوپراستار (جین فوندا و ایو مونتان) به عنوانِ قهرمانِ کلاسیک که در سراسرِ فیلم چیزی جز انفعال و بعضاً تلاشهایی مذبوحانه از ایشان نمیبینیم شروع به روایت داستانِ اصلی و هسته‌ی مرکزیِ فیلم می‌کند: جایی که تنی چند از کارگران _یا قهرمانانِ واقعیِ فیلم_ بر فرازِ کارخانه‎ی «سالومه» پارچه‌ای بزرگ را نصب کرده‌اند که روی آن نوشته شده: «اعتصابِ نامحدود»، و همچنین جمله‌ای که مُبیِّنِ محبوس کردن رئیس توسط کارگران است.

کسانی که حداقلْ آشنایی با سینمای آوانگارد و پداگوژیِ گداری داشته باشند به یقین نگرانِ لو رفتنِ خط روایت پیش از دیدنِ فیلم نخواهند بود. پس سکانسِ کارخانه‌ی سالومه را آماجِ مرورِ این مجال قرار داده و وارد کارخانه می‌شویم.

قهرمانان (جین فوندا به نقشِ یک خبرنگارِ آمریکاییِ مقیمِ فرانسه که قرارِ ملاقاتی جهتِ مصاحبه با رئیسِ کارخانه‌ی‌ سالومه دارد به همراه ایو مونتان به نقشِ همسر وی که فیلمسازیست چپ‌گرا و مشغول به ساختِ فیلمهای تبلیغاتی!) وارد کارخانه‌ای می‌شوند که در تسخیرِ کارگران است. این دو قهرمانِ منفرد و منفعل در حلقه‌ی محاصره‌ی کارگرانِ سرخوش از آشوب تا اتاقِ رئیسِ محبوس مشایعت می‌شوند.

وقفه‌ی کاری یا اعتصاب نامحدود

و امّا از قولِ رئیس مطلب از این قرار است: «اتحادیه برای صبحِ امروز یک وقفه‌ی کاری برنامه ریزی کرده بود.» این وقفه‌ی کاری که به شکلِ یک اعتصاب رسمی توسطِ سندیکالیسمِ موردِ تأییدِ مدیرانِ کارخانه از پیش برنامه‌ریزی شده و قرار است نقشِ سیستم تهویه و خنک‌کننده‌ی داغیِ منتجِ از نارضایتیِ کارگران را ایفا کند به ناگاه در مقابلِ پراتیکِ مرعوب کننده و برآمده از دلِ واقعیّت زندگیِ طبقه‌ی کارگرِ (در اینجا شاغل در کارخانه‌ی سالومه) کارکردش را از دست داده و از کار می‌افتد و از اینجاست که تضادّ بینِ اتحادیه‌گرایانِ قانون‌مدارِ حافظِ منافعِ رئیس و کارگرانِ پیشتازِ طبقه شکل می‌گیرد: یک وقفه‌ی کاریِ برنامه‌‎ریزی شده در مقابل اعتصاب نامحدود و البته زندانی کردنِ رئیس در سالومه.

وقتی کنشِ سیاسیِ اعتصاب که از مهمترین ابزارِ توده در طولِ سالها مبارزه‌ی طبقاتی‌اش بوده در دستانِ قانون‌نویسِ سرمایه‌دار طوری مصادره به مطلوب شده که به رئیس امکان می‌دهد با اشراف بر اتحادیه‌ی کارگران، اعتصاب کارگران را نظارت و مدیریّت کند، شرکتِ قانونمند در این «مضحکه‌ی اعتصاب» با شرکت در مراسمِ تدفین و خاکسپاریِ «شرافتِ اعتصاب» توفیری نخواهد داشت. و اینجاست که گدار به نمایندگی از سینمایی که آن را سیاسی می‌نامیم با پارچه‌نویسیِ «اعتصاب نامحدود» راه را بر این مراسم تدفین می‌بندد و با نصبِ این شعار بر پیشانیِ کارخانه‌ی سالومه، از این کنشِ سیاسی/تاریخی اعاده‌حیثیت می‌کند. و زمانی که به این اعتصاب نامحدود، امکان و توانِ «زندانی کردن رئیس» هم ضمیمه می‌شود لذّتی پدید می‌آورد که تنها کسانی درکش می‌کنند که وضع موجود را زیرِ «پا» لِه کرده‌ و از آن فراتر رفته‌اند.

اینجاست که وقتی کارگری مغموم در مقابلِ خبرنگارِ شیک‌پوش، خود را و طبقه‌ی خود را ابژه‌ی فلاکت‌ کرده و از مشقّات و ظلمی که در محیط کار و همچنین در زندگیِ شخصی بر او روا شده، از تَهِ ظرفِ وجودِ خود خوراکِ فرهنگی برای رسانه‌های بورژوازی می‌تراشد کارگرِ آگاه و مبارز حوصله‌اش سر رفته و میلِ به آواز خواندن می‌کند: این کارگر دیگر با رئیس معامله نخواهد کرد. دیگر رئیس نمی‌تواند او را با ده هزار مارک/تومان بخرد. اگر رئیس صد هزار بدهد یک میلیون خواهد خواست، و اگر یک میلیون بدهد باز هم بیشتر خواهد خواست…

آنجا که بازیگر/کارگرِ فیلم رو به دوربین و با عبور دادنِ نگاهش از دیوارِ چهارمِ ساخته و پرداخته‌ی قواعدِ بورژوازی اعلام می‌کند از صبری که اتحادیه به آن اصرار دارد خسته شده و مانیفستِ کارگرانِ سالومه را مبنی بر مبارزه‌ی علنی با رئیس به آواز می‌خواند، این سرایتِ روایت از درون به بیرونِ فیلم و فراتر رفتن از بازنماییِ همدلی‌برانگیز است که سینمای گدار را همچون تئاترِ برشت سیاسی می‌کند (و از لحاظ بارِ ارزشی بسیار بالاتر از آن دسته فیلمهای مرسومِ این روزهای وطنیِ طبقِ الگوهای هالیوودی ساخته‌ شده‌ای قرار می‌دهد که به توهّمِ کنش سیاسی به واقع سیاه‌نمایی کرده و با نشان دادنِ فلاکت و فقر و بدبختیِ طبقه‌ی فرودست به کسبِ مدارج عالیِ شفقت در باشگاهِ خرده بورژوایِ مهربان مشغول است، بدونِ اینکه سرِ سوزنی در جابه‌جاییِ وزنه‌ی سنگینِ وضعِ موجود به نفعِ طبقه‌ی فرودست تلاشی کرده باشد.)

این سکانسِ طولانیِ فیلمِ «همه چی رو به راهه» با هر کیفیّتی تمام می‌شود و گدار و گورین صحنه‌های دیگری را برای نشان دادن پراتیکِ کارگری و همچنین انفعال و درماندگیِ چپِ خرده‌بورژوا به تصویر می‌کشند. امّا درسی که در کلاسِ کارخانه‌ی سالومه ارائه می‌شود و جوابی که به سؤالِ آغازینِ نمایشِ کارگریِ ما داده می‌شود هیچ‌گاه فراموش نخواهد شد: « بله…. می‌توان رئیس را زندانی کرد»

پانویس‌ها

پانویس‌ها
۱«زندانیِ لاس لوماس» عنوانِ داستانی از کارلوس فوئنتس است که در آن نوکیسه‌ای از طبقات فرادست توسّط خدمتکارانش و در خانه‌ی خودش زندانی می‌شود
۲syd field. سیدفیلد (۱۹۳۵-۲۰۱۳) نظریه پردازِ آمریکاییِ سینما در حوزه‌ی فیلمنامه‌نویسی