سازمانده (به انگلیسی: The Organizer به ایتالیایی: I Compagni) فیلمی ایتالیایی است به کارگردانی ماریو مونیچلی و نقشآفرینی ستارهی سینمای ایتالیا، مارچلو ماستوریانی ساختهشده در سال ۱۹۶۳ میلادی. داستان فیلم، تجربهی سازماندهی و اعتصاب کارگران کارخانهی نساجی در شهری در منطقهی تورین ایتالیا در سالهای آخر قرن نوزدهم است.
معرفی فیلم
سازمانده، به بهترین شکل نمایانگر مصائب و پختگی کارگران در طول اعتصاب علیه شرایط سخت کار است. اعتراضهای اولیه کارگران کارخانه برای کاهش یک ساعتهی ۱۴ ساعت کار روزانه بهراحتی شکست میخورند. جلسهی کارگران (در محل کلاس سوادآموزیشان) برای برنامهریزی این اعتراضها با حضور اتفاقی پرفسور سینیگالیا که یک کمونیست حرفهای است همزمان میشود. این همراهی منجر به تبدیل اعتراضها به یک اعتصاب کامل میشود.
نقش پروفسور سینگیالیا بهعنوان سازمانده این اعتصاب بسیار پر رنگ است. در چند صحنهی بسیار تأثیرگذار اوست که تهدیدِ دودلیها، یأسها و پشیمانیهای کارگران را با نشان دادن واقعیت شکنندهی صاحبان کارخانه، تبدیل به فرصتِ پیشروی و اتحاد بیشتر کارگران میکند: کاهش ساعت کار تبدیل به اعتصاب میشود و شکستن اعتصاب از فرط گرسنگی تبدیل به اقدام برای تصرف کارخانه…
«سازمانده» نهتنها نمایانگر شرایط زیست کارگران و روابط انسانی آنها با یکدیگر است، بلکه به گویاترین شکل، روابط متخاصم طبقاتی را نشان میدهد. در طول فیلم کارگران، کارگران مهاجر، اعتصابشکنها، سرکارگران، ناظران، مدیر، رئیس و رئیس کل به خوبی نقشپردازی شدهاند و نقش ویژهی هر کدام به دقت بازنمایی میشود.
در صحنهای که رؤسای کارخانه در شکستن اعتصاب به بنبست رسیدهاند، آنها دستبهدامن روابط نزدیکشان با نیروهای نظامی میشوند. و این اعتصاب با کشتهشدن اومرو، یک کارگر نوجوان با تیراندازی مستقیم و بازداشت پروفسور سینیگالیا به پایان میرسد. با این همه نهتنها کارگران کارخانه تجربهای مهم در مبارزه بهدست آوردهاند بلکه رائول -یکی از کارگران- در طول مبارزه و همزیستی با پروفسور، تبدیل به یک سازمانده میشود و برای ادامهی مبارزه به شهری دیگر میگریزد.
با تمام سختی که کارگران در طول مبارزه بر دوش کشیدهاند، کشتهشدن چند نفر از کارگران و دستگیری پروفسور، پایان فیلم از ادامهی مبارزه و ارتقا سطح آگاهی کارگران در طول اعتصاب خبر میدهد: آنجا که برادر کوچک اومرو به عنوان نمادی از نیروی تازه نفس با انبوه کارگران به سمت کارخانه میرود و آنجا که شکل جدید زندگی رائول نوید ترویج آگاهی طبقاتی در اعتراض دیگر کارخانهها.
بخشی از فیلم سازمانده
در صحنهای از فیلم که کارگران می خواهند اعتصاب خود را از فرط استیصال و بهواسطهی نیرنگ رؤسا بشکنند، پروفسور برایشان چنین سخنرانی میکند:
(پرفسور سراسیمه از راه میرسد) منو ببخشید، منو ببخشید… عجلهای اومدم، عینکم رو جا گذاشتم. اما اگر نتونم واضح ببینمتون، تمام کسایی که به اعتصاب رأی میدنو خیلیخوب میشناسم. باربرو!
(باربرو از میان جمعیت جواب میدهد) بله پروفسور! یا حالا یا هیچ وقت…
(پروفسور) خوبه، میدونستم. گالسیو؛
(گالسیو جواب میدهد) من که نمیخوام برگردم سر کار!
(پروفسور) آفرین، باردلا؛ (جوابی نمیآید) باردلا اینجا نیست؟
(باردلا با دودلی جواب میدهد) من اینجام…
(پروفسور) پس تو هم رفتی با گروه موافقین برگشتن به کار.
(صدایی از میان جمع فریاد میزند) گروه بزدلها!!!
(پروفسور) نه، نه رفقا اونا بزدل نیستن؛ اونا اکثریتن و اکثریت صدای عقله… (پرفسور با فریاد ادامه میدهد) تو دیوانهای باربرو، تو گالسیو… شما آدمایی هستین که فکر میکنید ۱۳ ساعت کار منصفانهتره؛ شما آدمایی هستین که یه ذره حقوق بیشتری می خواین؛ شما آدمایی هستین که دوست ندارین کارتون به بیمارستان و گداخونه بکشه؛ اکثریت آدمهای عاقلی هستن نه شما: به حقوقی که میگیرن قانعن. منطقشون چیه: میگن تا حالا هیشکی از گرسنگی نمرده… و آمار نشون داده که فقط ۲۰٪ از شماها در حوادث کارخونه معیوب شدین… چند نفر اینجاست؟ ۵۰۰ نفر؟ پس فقط ۱۰۰ نفر از شما چلاق شدین… (دوباره فریاد میزند) موندینو، موندینو کجایی؟
(موندینو) اینجام پروفسور.
(پرفسور) نشونشون بده…
(موندینو دستی را که از مچ قطع شده بلند میکند)
(پرفسور به دست موندینو اشاره میکند و فریاد میزند) این چیزیه که اکثریت میخوان!!!
(مارتینتی با عصبانیت به دکتر) نه! ما ۳۰ روزه هیچی نخوردیم، ما شکست خوردیم! متوجه نیستی؟
(پروفسور) کی همچین حرفی زده؟
(مارتینتی) همه میگن!
(پروفسور با شور فریاد میزند) رفقا، این حقیقت نداره… ما نباختیم. الان لحظهی بسیار سختیه. اگه فقط یه ساعت دیگه تحمل کنید، پیروز میشیم. الان او رئیسا وضعشون بدتره…
(مارتینتی با عصبانیت رو به پرفسور فریاد میزند) از کجا می دونی؟
(پرفسور با عصبانیت) میدونم! باید بهم اعتماد کنید! ایمانتونو از دست ندین….
(مارتینتی) الان هیچ غذایی تو خونههامون برای خوردن نداریم…
(جمعیت فریاد زنان) شکمامون هم خالیه…
(پروفسور در میان فریاد کارگران) شکمهاتون خالی خواهد موند، همینطور شکم بچههاتون اگه الان تسلیم بشین! رئیسها همیشه پیروز خواهند بود… و این فلاکت و بدبختی شما ادامه پیدا خواهد کرد تا اونا پولدار بشن!
(یکی از کارگران از میان جمع فریاد میزند) این که کارخونه ما نیست!
(پروفسور با مشتهای گره کرده فریاد میزند) مال شما نیست؟ کیه که اونجا برای تمام عمرش روزی ۱۴ ساعت داره کار میکنه؟ کیه که با عرق پیشیویش نمیذاره چرخ اون کارخونه وایسه؟
(کارگران یکصدا فریاد میزنند) ما!
(پرفسور با شور میگوید) پس برید بگیریدش! پس کارخونه مال شماست! به اونا نشون بدید اونجا خونهی شماست… هرطوری شده افسار کارخونه رو بگیرین دست خودتون … به شهر و دولت بفهمونید که این واسهی شما حکم مرگ و زندگی رو داره…
پروفسور به جمعیت کارگران که سرشار از حس مبارزه هستند و فریاد میزنند، میگوید برید رفقای من و جمعیت به سمت کارخانه به راه میافتد.